موفقیت دیگری برای ساراماگو.
موفقیتی ساده و بی تکلف.
رمانی خوش ساخت و فوق العاده جذاب.
غصه ها و دلتنگی ها را کنار بگذاریم، چون تنها به خودمان زیان می رساند و باعث عقب ماندگی می شود. پیشرفت در همه جا بی وقفه ادامه دارد و لازم است ما هم با آن همراه شویم. وای بر کسانی که از ترس نگرانی های احتمالی آینده، در کنار راه بنشینند و برای گذشته ای گریه کنند که هرگز بهتر از حال حاضر نبوده است.
سرانجام، شب، زمانی که پس از آن همه تلاش می رفت تا بخوابد، احساس می کرد که تمام مفاصل بدنش، به هم می سایند. همه ی بدنش درد می کرد. با خود می گفت: «دیگر مثل آن وقت ها نیستم.» ولی در عمق ضمیر ناخودآگاهش، صدایی که از آن خودش بود، با این حرف مخالفت می کرد و می گفت: «هرگز اینقدر نتوانسته ای!»
زمانی در زندگی فرا می رسد که فقط باید به حمل بدن خودمان کفایت کنیم.
ژوزه ساراماگو در سال 1998 میلادی به خاطر خلق داستان هایی افسانه وار، برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات شد.