اون مرد ( زیمبی ) بود سردسته یکی از گروه های سیاه پوست که مخالف دولت بودن و مدت ها بود که پلیس پیگیرش بود تا بتونه دستگیرش کنه. توجه همه جمعیت به سمت ( وودزوکن ) برگشت و زیمبی ادامه داد:
می دونید چرا سفیدپوست ها بین ما تفرقه ایجاد می کنن؟ چون وقتی ما به جون هم بیفتیم می تونن بیان بینمون داوری کنن و مجبورمون کنن همون جوری که می خوان زندگی کنیم.
( جان)، وودزوکن رو از پله ها بالا برد و در گوشه ای بالای استادیوم نشستن. زیمبی با فریاد پشت میکروفون ادامه داد: آره وقتی بین ما تفرقه باشه، می تونن از ما کار بکشن و مجبورمون کنن کاراشون رو براشون انجام بدیم. بله و می تونه قانون رو بدون در نظر گرفتن حق ما بنویسه.
مردم با عصبانیت تشویق می کردن و عده ای از جا بلند شده بودند و داد می زدن. زیمبی دوباره فریاد کشید: ما باید با هم متحد باشیم. پارسال نزدیک به چهارصد دانش آموز سیاه پوست رو به کشتن دادن. ما هر کدوم مون باید به نوبه ی خودمون به سفیدها بفهمونی مکه دوران سواری گرفتن از کارگرهای سیاه به اتمام رسیده. اگر تنها راه رسیدن به هدف این باشه که کاری کنیم نتونه توی رختخواب سفیدش توی خونه سفیدترش راحت بخوابه! خب همین کار رو می کنیم. مردم در تایید حرف های زیمبی فریاد می کشیدن. زیمبی دست هاشو بالا برد و به مردم اشاره کرد که آروم باشن. جمعیت ساکت شد و همه سرجاهاشون نشستن. زیمبی ادامه داد: حالا یه سوپرایز دیگه براتون داریم. این مرد یه کم خجالتیه! ولی گوش کنید ببینید چی میگه و...