کسی ندیده بود در آن صبحگاه سرد تو خود دست های مرگ را در دست گرفتی و از خانه بیرون زدی و مرگ از این صداقت صریح آن قدر در خود فرو ریخت که پیش از آن که تو را در آغوش بگیرد خود را از تمام طناب های دار آویخته بود