مهدی اخوان ثالث (۱۰ اسفند ۱۳۰۷ مشهد - ۴ شهریور ۱۳۶۹ تهران)، شاعر پرآوازه و موسیقیپژوه ایرانی بود. نام و تخلص وی در اشعارش م. امید بود.
اشعار او زمینهٔ اجتماعی دارند و گاه حوادث زندگی مردم را به تصویر کشیدهاست؛ همچنین دارای لحن حماسی آمیخته با صلابت و سنگینی شعر خراسانی و نیز در بردارندهٔ ترکیبات نو و تازه است.
اخوان ثالث در شعر کلاسیک فارسی توانا بود و در ادامه به شعر نو گرایید. از وی اشعاری در هر دو سبک به جای ماندهاست. همچنین او آشنا به نوازندگی تار و مقامهای موسیقایی بود.
ای که درد عشق را گفتی مداوایی ندارد / آتش است آری، ولی پروانه پروایی ندارد / ناامیدی عمر من کوتاه کرد، ای مه وفا کن / ای بسا امروز بی حاصل که فردایی ندارد
شادی نماند و شور نماند و هوس نماند/ سهل است این سخن، که مجال نفس نماند/ فریاد از آن کنند که فریادرس رسد/ فریاد را چه سود، چو فریادرس نماند؟/ کوکو، کجاست؟ قمری مست سرود خوان؟/ جز مشتی استخوان و پر اندر قفس نماند/ امید در به در شد و از کاروان شوق/ جز ناله ای ضعیف ز مسکین جرس نماند/ توفانی از غبار بماند و سوار رفت/ بس برگ و بار بیهده ماند و فرس نماند/ سودند سر به خاک مذّلت کسان چو باد/ در برجهای قلعه ی تدبیر کس نماند/ کارون و زنده رود پر از خون دل شدند/ اترک شکست عهد و وفای ارس نماند!/ تنها نه «خصم» رهزن ما شد، که «دوست» هم/ چندان که پیش رفتش از او باز پس نماند/ رفتند و رفت هر چه فریب و دروغ بود/ تا مرگ- این حقیقت بی رحم- بس نماند/ تابنده باد مشعل می کاندرین ظلام/ موسی بشد؛ به وادی ایمن قبس نماند/ برخیز امید و چاره ی غمها ز باده خواه/ ور نیست، پس چه چاره کنی؟ چاره پس نماند
دگر ره شب آمد تا جهانی سیا کند/ جهانی سیاهی با دلم تا چها کند / بیامد که باز آن تیره مفرش بگسترد / همان گوهر آجین خیمه اش را به پا کند / سپی گله اش را بی شبانی کند یله / در این دشت ازرق تا بهر سو چرا کند / بدان زال فرزندش سفر کرده می نگر/ که از بعد مغرب چون نماز عشا کند / سیم رکعت است این غافل اما دهد سلام / پس آنگه دو دستش غرقه در چین فرا کند / به چشمش چه اشکی راستی ای شب این فروغ / بیاید تو را جاوید پر روشنا کند / غریبان عالم جمله دیگر بس ایمنند / ز بس کاین زن اینک بیکرانه دعا کند / اگر مرده باشد آن سفر کرده وای وای/ زنک جامه باید چون تو جامه ی عزا کند / بگو ای شب آیا کائنات این دعا شنید / ومردی بود کز اشک این زن حیا کند ؟
ترسیدی کاغذ کم بیاری شعر هارا در هم نوشتی؟