هفت روز بيشتر از اسفند ماه 1357، نگذشته بود كه همه چيز از آستارا، از ايران آغاز شد. پدر و مادرم؛ دو معلم، كه كارشان ايستادن در برابر تختههاي سياه بود و ياد دادن به آدم! بزرگتر كه شدم، فهميدم كه از پنجرهي اتاقم، دريا ديده ميشود. شايد همين ديد، مرا به زيستن در دنياي كلمات، نزديكتر كرده باشد. ده ساله بودم كه پدرم مرا پيش استاد كريم صمدزادهي خوشنويس برد و در 16 سالهگي وارد دورهي عالي انجمن خوشنويسان ايران شدم. نمايشگاههاي جمعي و انفرادي داشتهام و سه كتاب سالنامهي پزشكي ايران را خوشنويسي كردهام .كه توسط نشر ميرماه در نوروز سالهاي 85 و 84 ، 1383 منتشر شد. به علاوه بيش از سي شب شعر و نشت ادبي را برگزار كردهام. سال 1376، وقتي براي تحصيل در رشتهي مهندسي عمران به دانشگاه رفتم، نوشتن برايم زيستن شد، كسي را يافتم و بيانتها شدم، كسي كه همسرم است. هميشه فكر ميكنم كه چه ميشود اگر انسان به ديدار انسان برسد چون هوايي آزاد و بيآنكه منعي باشد؛ سرباز مرزي يا سيمهاي خاردار؟! چه ميشود اگر جنگي در اين ميانه نباشد و من بتوانم در ايوان خانه براي معشوقهام ، شعري بخوانم؟! من مينويسم براي انسان و صلحي كه سهم اوست! اين شد كه در سال 1386 ، ارديبهشت به همراه جشنوارهي بينالمللي شعر صلح با شركت شاعران 17 كشور، به خانهي هنرمندان ايران آمد كه من به عنوان يكي از هفت برگزيده، انتخاب شدم. از آن موقع، بيشتر به صلح ميان انسان و انسان، فكر ميكنم. رفتهام خودم را بياورم در پاييز 1383، توسط انتشارات فرهنگ ايليا، اولين مجموعهي شعر من شد. بهار 1387، هم به همراه دومين مجموعهام؛ تو/تهران/1385، از طرف انتشارات ثالث به دستم رسيد.