«کشمکش» (Conflict)، عنصری حیاتی در هر داستان موفق است. «کشمکش بیرونی» میان یک شخصیت و یک نیروی خارجی، مانند کاراکتری دیگر، یا عنصری از طبیعت، جامعه یا تکنولوژی اتفاق می افتد. در طرف مقابل، «کشمکش درونی» از جدالی اخلاقی یا عاطفی سرچشمه می گیرد که درون یک شخصیت در حال رقم خوردن است. این گونه از «کشمکش» که به شکل های مختلف در همه ی داستان ها وجود دارد، درست به اندازه ی «کشمکش بیرونی» می تواند پیرنگ یا طرح داستانیِ اثر را پیش ببرد.
«کشمکش درونی»، یک شخصیت را در مقابل ذهن یا قلب خودش قرار می دهد، و به همین خاطر، این گونه از «کشمکش» اغلب «کاراکتر در مقابل خویشتن» نیز خوانده می شود. به منظور رقم خوردن «کشمکش درونی»، یک کاراکتر باید هنگام تلاش برای اتخاذ تصمیمی مهم، با دو یا چند مسیر یا گزینه رو به رو باشد. این «دوراهی ها» به شکل کلی به واسطه ی عوامل زیر تعیین می شود:
- میل: به شکل ساده، شخصیت چیزی را می خواهد.
- نیاز: کاراکتر برای بقای جسمی، عاطفی، معنوی یا ذهنی به چیزی نیازمند است.
- وظیفه: مسئولیت باعث می شود کاراکتر کاری را انجام دهد که فکر می کند درست یا ضروری است.
- ترس: عواقب فرضیِ یک موقعیت یا تصمیم باعث می شود کاراکتر کاری را انجام دهد (یا منفعل باقی بماند).
- توقع: کاراکتر احساس می کند که باید کاری را انجام دهد که دیگران می خواهند، اغلب به خاطر حفظ جایگاه اجتماعی خود.
«بعد از مدتی که شاهد این رفتاراش شدی، دیگه این کاراش برات سرگرمی و شیرین نیست. هیچ وقت برای سرزنش های من خشمگین نمی شه، نه نمی شه. من حتی اون رو برای کارای غلطش کتک زدم. اگه «لنی» می خواست جواب بده، می تونست تک تک استخون های من رو فقط با دستش خرد کنه، اما اون هرگز انگشتش رو هم روی من بلند نکرده.» صدای «جورج» آرام آرام لحن اعتراف به خود می گرفت: «به من بگین چه می تونستم جز این بکنم. یه روز توی رودخونه ی «ساکرامنتو» با یه مشت آدم دور و برش ایستاده بودیم. من احساس می کردم خیلی باهوشم. به طرف «لنی» برگشتم و گفتم، بپر و اونم پرید. بدبخت بلد نبود شنا کنه، نمی تونست دست و پا بزنه. اگه زودتر نگرفته بودیمش، حتما غرق شده بود. تازه بعد از این که از غرق شدن نجاتش دادم و بیرون کشیدمش، اون لعنتی کلی از من ممنون بود. دیگه دربست فراموش کرده بود که این من بودم که بهش گفته بودم بپره تو آب. خب، بعد از اون دیگه هرگز یه چنین کاری رو نکردم.—از کتاب «موش ها و آدم ها» اثر «جان اشتاین بک»
وقتی یک شخصیت به شکل همزمان با دو یا چند مورد از این عوامل رو به رو می شود، «کشمکش درونی» به وجود می آید. کاراکتر در این موقعیت می داند که باید تصمیم بگیرد چه رفتاری را از خود نشان خواهد داد، اما تجربه ی این عوامل در کنار یکدیگر—که گاها در تضاد آشکار با هم قرار دارند—تصمیم گیری را به کاری سخت تبدیل می کند. در این شرایط، کاراکتر ممکن است تردید، سرگشتگی، آشفتگی ذهنی یا عاطفی، اضطراب یا ترس را تجربه کند.
به شکل کلی، «انگیزه» یکی از مهم ترین عناصر در داستان ها به شمار می آید. ممکن است برای خلق یک پیرنگ ساده، فقط به یک شخصیت، یک هدف و یک نیروی مخالف نیاز داشته باشید، اما این انگیزه ی کاراکتر شما است که باعث می شود مخاطبین با اثر شما ارتباط برقرار کنند. ذکر این نکته مهم است که انگیزه، از دل «کشمکش درونی» به وجود می آید: وقتی یک کاراکتر، ناراضی است یا نیازهایش برآورده نمی شود، وقتی وظیفه وجدان او را تحت فشار می گذارد یا توقعات دیگران، باری سنگین را بر دوش او قرار می دهد، یا وقتی ترس او را وادار به مواجهه با خطرات می کند.
این ها تجربیاتی هستند که همه ی ما در زندگی با آن ها رو به رو شده ایم. این تجربه ها قابل همذات پنداری اند، حتی اگر خود کاراکتر یا هدفش این گونه نباشد، و به همین طریق است که نویسندگان شکاف میان زندگی شخصیت های خیالی با زندگی مخاطبین را از میان برمی دارند و ارتباطی انسانی را به وجود می آورند که مخاطبین را نسبت به داستان علاقه مند نگه می دارد. با تبدیل انگیزه ها به اقدام ها، تبدیل اقدام ها به پیامدهای درونی و بیرونی، و تبدیل پیامدها به کشمکش های درونی و بیرونیِ بیشتر، چرخه ای به وجود می آید که جهان داستانیِ اثر را پیش می برد: پیرنگ شکل می گیرد، ضرباهنگ تثبیت می شود، تِم یا مضمون به وجود می آید و کاراکترها عمق پیدا می کنند.
«راسکلنیکف» در ضمن که پیش می رفت با خود اندیشید: «در کجا، کجا خوانده بودم که محکوم به مرگی یک ساعت پیش از مرگ می گوید یا می اندیشد که اگر مجبور می شد در بلندی یا بر فراز صخره ای زندگی کند که آنقدر باریک باشد که فقط دو پایش به روی آن جا بگیرد و در اطرافش پرتگاه ها، اقیانوس و سیاهی ابدی، تنهایی ابدی و توفان ابدی باشد و به این وضع ناگزیر باشد در آن یک ذرع فضا تمام عمر، هزار سال، برای ابد بایستد، باز هم ترجیح می داد زنده بماند تا این که فورا بمیرد! فقط زیستن، زیستن و زیستن—هر طور که باشد، اما زنده ماندن و زیستن! عجب حقیقتی! خداوندا! چه حقیقتی! چه پست است انسان!» پس از لحظه ای افزود: «اما آن کسی که او را به این سبب پست می خواند، خودش هم پست است.»—از کتاب «جنایت و مکافات» اثر «فئودور داستایفسکی»
مهم ترین نکته در خلق موفقیت آمیز «کشمکش درونی»، در پیامدها و عواقب ریشه دارد. به شکل کلی، کاراکتر باید در یک وضعیت بحرانی قرار بگیرد. صرف نظر از این که چه تصمیمی اتخاذ می شود، باید پیامدهایی منفی وجود داشته باشد—یا حداقل کاراکتر باید باور داشته باشد که عواقبی منفی در کار خواهد بود. این پیامدها، یا خطرات احتمالی، عاملی هستند که «تنش» را به وجود می آورند؛ همان عنصری که باعث می شود مخاطبین به پیگیری داستان علاقه مند باقی بمانند و سوالاتی از این قبیل در ذهنشان شکل بگیرد:
-کاراکتر چه تصمیمی خواهد گرفت؟
-آیا او واقعا با عواقب و پیامدها رو به رو خواهد شد؟
-چگونه از این موقعیت، جان سالم به در خواهد برد؟
-آیا او واقعا همه چیز را به خاطر هدفش به خطر خواهد انداخت؟
نمونه هایی از «کشمکش درونی» در داستان ها
«فارنهایت 451» اثر «ری بردبری»
در این داستان، کتاب ها غیرقانونی هستند. «گای مونتاگ» یک مأمور آتش نشانی است که کارش، آتش زدن خانه هایی است که این دسته از اشیای غیرقانونی در آن ها پیدا شده است. با این حال در یکی از همین مأموریت ها، کنجکاوی بر او چیره می شود. «گای» تصمیم می گیرد کتابی را بدزدد تا دریابد چرا حکومت آن را تا این اندازه خطرناک در نظر می گیرد. او پس از بررسی کتاب، با انتخابی رو به رو می شود: آیا او وظیفه ی خود به عنوان آتش نشان را انجام خواهد داد و به واسطه ی سوزاندن کتاب، از خانواده اش محافظت خواهد کرد؟ یا این که «گای» پس از تجربه ی شکنجه های ذهنی و عاطفی توسط جامعه ای که اطاعتِ بی قید و شرط را از شهروندانش طلب می کند، تلاش خواهد کرد تا دانش و قدرتِ سرچشمه گرفته از کتاب ها را حفظ کند؟
پشت سرش دیوارها پر از آتش بازی های سبز و زرد و نارنجی بود که رنگ می پاشیدند و با صدایی کاملا شبیه موسیقی طبل هندی، دهل و سنج می خروشیدند. دهانش تکان خورد و چیزی گفت و اما صدای بلند دستگاه مانع رسیدن صدای او شد. «بیتی» پیپش را به کف دست صورتی رنگ زد تا خاکسترهایش را وارسی کند. انگار نمادی هستند که برای معنایشان باید واکاوی و جست و جو شوند. گفت: «باید بفهمی که تمدن ما اینقدر گسترده و بزرگه که نمی شه اقلیتامون رو ناراحت و تحریک نکنیم. از خودت بپرس، ما توی این کشور بیشتر از همه چی می خوایم؟ مردم می خوان شاد باشن، درسته؟ توی تموم زندگیت این رو نشنیدی؟ مردم می گن می خوایم شاد باشیم. خب، واقعا نیستن؟ مدام به جنب و جوش درشون نمی آریم، سرگرمشون نمی کنیم؟ اصلا برای همین زنده ایم، نه؟ برای لذت و خوشی، برای هیجان، نه؟ و باید اعتراف کنی که فرهنگمون برامون کلی از این چیزا میآره.»—از کتاب «فارنهایت 451» اثر «ری بردبری»
«عطش مبارزه» اثر «سوزان کالینز»
«کتنیس اِوِردین» به منظور حفظ جان خواهرش داوطلب می شود تا در یک رقابت مرگبار که توسط حکومت برپا شده، شرکت کند. او تمایلی به کشتن رقیبان خود ندارد اما با خانواده ای که برای بقا به او متکی هستند، «کتنیس» چاره ای جز پیروزی در مسابقه ندارد. ترس، وظیفه و نیاز در هم می آمیزند و «کتنیس» برای زنده ماندن به مبارزه ادامه می دهد، و همزمان تلاش می کند روح خود را به حکومتی نبازد که او و خانواده اش را مورد ستم قرار داده است.
به کابوسی دچار می شوم که به رغم بیدار شدنهای مکرر، هر بار هراسی هولناک تر انتظارم را می کشد. تمام آنچه که بیش از هر چیزی مرا به وحشت می اندازد، تمام آنچه که می ترسم برای دیگران پیش بیاید، با چنان جزئیات روشن و واضحی نمود پیدا می کند که جز باور حقیقی بودنشان، تصور دیگری نمی توانم داشته باشم. هر بار که بیدار می شوم، با خود فکر می کنم، بالاخره تمام شد، اما تمام نمی شود. تنها شروع فصل جدیدی از رنج و عذاب است. چند بار باید شاهد مرگ «پریم» باشم؟ آخرین لحظات پدرم دوباره در ذهنم زنده شود؟ احساس کنم بدنم تکه تکه می شود؟ ماهیت عملکرد زهر زنبورهای ردیاب این گونه است، بسیار دقیق ساخته شده تا محل احساس ترس را در مغز هدف قراردهد.—از کتاب «عطش مبارزه» اثر «سوزان کالینز»
«ارباب حلقه ها» اثر «جی. آر. آر. تالکین»
«آراگورن» پادشاه حقیقیِ و گمشده ی قلمرو «گوندور» است. تقدیر بر این است که او باید تاج و تخت را به دست آورد، اما «آراگورن» در تحقق بخشیدن به این پیشگویی، درنگ می کند و هراس این را دارد که همان فسادی که در رگ های پیشینیان او جریان داشته، او را نیز به سوی تاریکی خواهد کشید و باعث رنج مردمش خواهد شد.
حدود یک مایل آن طرف تر از «پارت گالن»، در یک محوطه ی بی درخت کوچک نه چندان دور از دریاچه، «بورومیر» را پیدا کرد. نشسته و پشتش را به تنه ی درختی عظیم تکیه داده بود، و انگار که داشت استراحت می کرد. اما «آراگورن» دید که تیرهای پَرسیاه بسیاری تنش را سوراخ کرده است؛ هنوز شمشیرش را به دست داشت، اما تیغه ی آن از نزدیک قبضه شکسته بود؛ شاخش دو تکه شده و کنارش افتاده بود. تعداد زیادی از اورک ها کشته و گرداگرد او و زیر پایش کپه شده بودند. «آراگورن» در کنار او زانو زد. «بورومیر» چشمانش را باز کرد و کوشید سخن بگوید. سرانجام کلمات آهسته بیرون آمدند. گفت: «سعی کردم که حلقه را از «فرودو» بگیرم. متأسفم. تاوانش را پرداختم.» نگاهش روی دشمنانی که به خاک افکنده بود، سرگردان ماند؛ دست کم بیست تن بودند. «آن ها را بردند، هافلینگ ها را، اورک ها آن ها را بردند. فکر نمی کنم مرده باشند. اورک ها اسیرشان کردند.» مکث کرد و چشمانش از خستگی بسته شد.—از مجموعه «ارباب حلقه ها» اثر «جی. آر. آر. تالکین»
«هملت» اثر «ویلیام شکسپیر»
یکی از مشهورترین نمونه های «کشمکش درونی» در ادبیات، در داستان «هملت» به چشم می خورد؛ نمونه ای کلاسیک از نبرد یک شخصیت با شیاطین درون. در این نمایشنامه، روح پدر «هملت» به او می گوید که به قتل رسیده و «هملت» باید انتقام خونش را بگیرد. در طول داستان، «هملت» با این کشمکش رو به رو است که آیا واقعا کسی پدرش را به قتل رسانده، و این که چگونه باید به روشی مناسب به دنبال انتقام باشد. تک گوییِ معروفِ «بودن یا نبودن» در این اثر، نشان دهنده ی مواجهه ی «هملت» با «کشمکش درونی» و تردیدهایش نسبت به خودش است.
بودن یا نبودن: مسئله این است. آیا خِرَد را بایسته تر آن که به تیرها و تازیانه های زمانه ی ظالم تن سپاریم، یا بر روی دریایی از درد سلاح برکشیم، به آن بتازیم و عمرش را به سر آوریم؟ مُردن، خوابیدن—دیگر هیچ؛ و با خواب رفتن، بگوییم که به دلواپسی ها و هزاران هراسِ طبیعی که تن وارث آن است، پایان داده ایم. این فرجامی است بس خواستنی. مُردن، خوابیدن—خوابیدن، شاید خواب دیدن: آری، مشکل همین جاست، زیرا در آن خوابِ مرگ، آن گاه که از این کالبد فانی رها شدیم، چه رویاهایی ممکن است از ره رسند، ما را به تردید افکنند. به همین سبب است که عمر سختیها تا بدین حد دراز می شود؛ زیرا کیست که بتواند به تازیانه ها و توهین های زمانه، ستم ستمگران، خواری خودستایان، آلام عشق ناکام، دیرکرد قانون، بی شرمی دیوانیان، و پاسخ ردی که مردمان متین از دون مایگان می شنوند، تن دهد حال آن که می توانست با دشنه ای برهنه خود را برهاند؟—از کتاب «هملت» اثر «ویلیام شکسپیر»