تلفیق دنیای غرب و شرق در آثار اورهان پاموک



اورهان پاموک اولین نویسنده از کشور ترکیه است که موفق به کسب جایزه نوبل شده است.

اورهان پاموک، نویسنده ی بزرگ و تأثیرگذار ترکیه ای و برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات در سال 2006، در شهر استانبول چشم به جهان گشود.

او از مدرسه ای آمریکایی در استانبول به دانشگاه فنی همین شهر رفت و برای سه سال به تحصیل در رشته ی معماری پرداخت. این نویسنده سپس معماری را رها کرد و برای به تعویق انداختن خدمت سربازی خود، در یک دوره ی روزنامه نگاری در دانشگاه استانبول حضور یافت. اگرچه خانواده ی پاموک با ایده ی رها کردن رشته ی معماری و تبدیل شدن به نویسنده ای تمام وقت مخالف بودند، پدر اورهان تا سی و دو سالگی با دادن پول تو جیبی به او از پسرش حمایت می کرد. پاموک در سال 1998، لقب معتبر «هنرمند کشور» را از طرف دولت وقت ترکیه نپذیرفت و در این باره عنوان کرد:

اگر آن را می پذیرفتم، دیگر نمی توانستم در چشمان آدم هایی که برایم اهمیت دارند، نگاه کنم.

اگرچه پاموک نویسندگیِ تمام وقت را در اواسط دهه ی 1970 آغاز کرد، اما موفقیت و محبوبیت خود را در دهه ی 1990 به دست آورد و بعد از آن، خیلی سریع به پرفروش ترین نویسنده در تاریخ کشورش تبدیل شد. موفقیت های بزرگ تجاری و ادبی رمان های این نویسنده که به موضوعاتی چون تغییرات فرهنگی، بحران هویت، تفاوت های غرب در برابر شرق، تقابل سنت و مدرنیته و ... می پردازند، برای کمتر نویسنده ای اتفاق افتاده است. اورهان پاموک در خارج از ترکیه بیشتر به خاطر رمان های «نام من سرخ» و «برف» شناخته می شود.

 

رمان «نام من سرخ» که جایزه ی ایمپک دوبلین را برای خالقش به ارمغان آورد، اثری پرمایه و چندوجهی است از نقطه نظرهای متعددی روایت می شود به کاوش در تنش های میان دنیای غرب و شرق می پردازد.

این حس رو فقط می تونم با حس وسعت عجیبی که موقع مرگ بهم دست داد، مقایسه کنم. فقط چند لحظه قبل از اون ضربه ی غیرمنتظره ای که به پشت سرم خورد، مقصود اون پست فطرت رو فهمیدم، اما هنوز هم فکر نمی کردم که جرأت این کار رو داشته باشه. با این که خیلی آدم خیال پردازی هستم ولی تمام این سال ها توی مسیر دور و دراز بین خونه و نقاش‌خونه ی دربار که همیشه ی خدا غرق خیالات بودم، یه بار هم به یه همچین اتفاقی فکر نکرده بودم. تو اون لحظه با چنگ و دندون چسبیده بودم به زندگی و هیچ قصد ول کردنش رو نداشتم، ولی خب نشد دیگه. —نام من سرخ

 

 رمان بسیار موفق «برف»، اولین رمانی به حساب می آید که پاموک مستقیماً در آن، مسائل سیاسی را دستمایه ی خلق داستان خود کرده است. اگرچه این دو اثر می توانند نقطه ی شروع بسیار خوبی برای آشنایی با سبک نگارش و طرز تفکر پاموک در نظر گرفته شوند، برخی از منتقدین توصیه می کنند که مخاطبان جدید این نویسنده، خواندن آثار او را با رمان «قلعه سفید» آغاز کنند. 

یک بار پس از آن که حسابی کتکم زد، دیدم که دلش به حالم می سوزد. این احساس از آن احساس های بد و نفرت انگیزی بود که آدم نسبت به کسی پیدا می کند که اصلاً با خودش برابر نمی داندش؛ این را از ان جا فهمیدم که دیگر نمی توانست بی نفرت نگاهم کند. گفت: «دیگر چیزی ننویسیم.» بعد حرفش را تصحیح کرد: «نمی خواهم بنویسی.» چون که هفته ها بود من بدی هایم را می نوشتم و او فقط تماشا می کرد. دیدم چیزی نمانده احترامش را به من به کلی از دست بدهد؛ ترسیدم و برای آن که کاری کنم علاقه اش حفظ بشود، داستانی دیگر بافتم که در آن، خودم را به بدترین نحو تحقیر می کردم.—قلعه سفید

با اطمینان می توان گفت که آشنایی با شهر استانبول، بهترین راه ممکن برای درک و وارد شدن به دنیای اورهان پاموک خواهد بود. این نویسنده در رمان «موزه معصومیت»، با نثری جذاب و داستانی به یاد ماندنی، تصویری ناب از زندگی در پایتخت کشورش ارائه می کند.

از زوج جوان خواستم عقب بنشینند و خود جلو و کنار چتین نشستم. همان طور که از خیابان های پر درخت و سایه و از کنار میدان های شلوغ و غبارآلود می گذشتیم، گاه و بی گاه به عقب برمی گشتم و تلاش می کردم با شوخی و خنده کمی فضاسازی کنم. فسون، بلوزی به رنگ آتش به تن داشت و چون می خواست تا باد معطر دریا به پوستش بخورد، سه دکمه ی بالا را باز گذاشته بود. از سنگفرش پردست انداز کنار بسفر می گذشتیم و من حس می کردم هر بار که سر برمی گردانم تا چیزی بگویم، موج شادی از جانم می گذرد. به رستوران آندون در بیوک دره رفتیم. مثل خیلی شب های دیگر که باز هم دور هم نشستیم و برای ساختن فیلم برنامه ریزی کردیم، به سرعت فهمیدم که از میان این جمع سه نفره، خودم از همه هیجان زده ترم.—موزه معصومیت

پاموک اذعان می کند که از جیمز جویس و اثر جاودانش، «اولیس جویس: عصاره ی داستانی» در خلق آثار خود، به خصوص در رمان «کتاب سیاه»، تأثیر بسیاری پذیرفته است. جان آپدایک، نویسنده ی شناخته شده ی آمریکایی، هوش و مهارت های توصیفی پاموک را مارسل پروست مقایسه می کند؛ علاوه بر این، افرادی چون کافکا، خورخه لوئیس بورخس، ایتالو کالوینو و گابریل گارسیا مارکز، نویسندگانی هستند که گفته می شود بیشترین تأثیر را بر شیوه ی روایی آثار پاموک داشته اند. 

حدود سی سال پیش و در تابستانی گرم، اورهان پاموک، نویسنده ای که رمان هایش در آستانه ی کسب شهرت و محبوبیتی جهانی و فراتر رفتن از مرزهای کشورش ترکیه قرار داشت، ناگهان متوجه یک چاه کن و شاگردش شد که در نزدیکی محل اقامت او، چادر زده بودند. پاموک در آن زمان، در حال کار بر روی اثر چهارم خود، رمان «کتاب سیاه» بود اما همزمان، حرفه ی چاه کنی و بیرون کشیدن آب از دل سنگی زمین، فکر او را بسیار به خود مشغول ساخته بود. پاموک به گفته ی خود، «توجهی نویسنده‌گونه» به این استاد و شاگرد می کرد و رابطه ی میانشان را به دقت تحت نظر داشت. او پس از گذشت مدتی، فرصت آشنایی با آن ها را به دست آورد، برایشان برق و آب فراهم کرد و به استخراج برخی از داستان های استاد چاه کن پرداخت. حدود سه دهه ی بعد، همان چاه کن و شاگردش، الهام بخش اصلی خلق دهمین کتاب این داستان سرای بزرگ، رمان «زنی با موهای قرمز» شدند.

رمان «زنی با موهای قرمز»، داستانی است که جایگاه شخصیت پدر، و یا به طور دقیق تر، نبود چنین شخصیتی را مورد توجه قرار می دهد. این کتاب همانند رمان «نام من سرخ»، از داستانی معماگونه بهره می برد، اما داستانی که در دل ساختار جبرگرایانه ی تراژدی های کلاسیک گنجانده شده است و این سوالات را مطرح می کند: حقایق، چه هستند و به چه کسی تعلق دارند؟

داستان «اُدیپ» اثر سوفوکل و همچنین، حکایت رستم و سهراب اثر فردوسی که در نظر پاموک، دو تا از داستان های اساطیری بنیادین اروپا و تمدن های اسلامی به حساب می آیند، در شکل گیری داستان رمان «زنی با موهای قرمز»، تأثیرگذار و الهام بخش بوده اند. اُدیپ به شکلی تصادفی پدرش را می کشد و با مادر خود ازدواج می کند، و رستم، جنگجویی را از بین می برد که معلوم می شود پسرش بوده است.

اگر بی پدر بزرگ شوی، نمی فهمی دنیا مرکز و حد و مرزی دارد، فکر می کنی هر کاری دلت خواست می توانی انجام دهی، اما بعد از مدتی نمی دانی چه کار باید بکنی، سعی می کنی در دنیا یک معنا، یک مرکز پیدا کنی، شروع می کنی به گشتن دنبال کسی که به تو بگوید نه.—زنی با موهای قرمز



پاموک آشکارا بیان می کند که این رمان از تجربه ی خودش در داشتن احساس فقدان پدر به وجود آمده است. او در این باره می گوید:

پدر من ناپدید شد و بیشتر وقت ها، احساسی توأمان از خوشحالی و ناراحتی در مورد این موضوع داشتم. به این خاطر خوشحال بودم که حالا دیگر مادرم فقط به من و برادرم تعلق داشت و دلیل ناراحتی ام این بود که در ان لحظات در زندگی ام، به پدر و حضور او نیاز داشتم. شما در زندگی دنبال چنین تکیه گاهی هستید و احساس گمگشتگی خواهید کرد، به کسی احتیاج خواهید داشت که به شما کارهایی را گوشزد کند که باید یا نباید انجام دهید؛ مثل هنر، نقاشی، فرار کردن از مدرسه، بی اجازه وارد جایی شدن، تابوها و چیزهای دیگر.

 

 

پاموک در این رمان همانند بسیاری از آثار دیگرش، به مخاطب خود به گونه ای هشدار می دهد که به روایت اتفاقات اعتماد نکند. یکی از شخصیت های اصلی کتاب در همان صفحات ابتدایی می گوید:

اما از همه ی این ها گذشته، این چیزی که اسمش را فکر کردن می گذاریم، دقیقاً چیست؟

همه چیز در این داستان از طریق خاطرات، بیان می شود. تجربه ها، نسبی هستند و معمولاً تحت تأثیر نقطه نظرهای چندگانه ی روایی قرار دارند. 

تعداد کمی از مخاطبان اورهان پاموک از فهمیدن این موضوع شگفت زده خواهند شد که آرزوی اول این نویسنده، نقاش شدن بوده است. رمان «نام من سرخ»، اثری غرق در رنگ هاست؛ به عنوان مثال می توان از تقابل شرقی-غربی میان دو مکتب نقاشی در این اثر نام برد. پاموک در این باره می گوید:

برای برخی از نویسندگان مانند تولستوی، پروست و ناباکوف، دقت جزئیات تصویری و خاطرات، حیاتی هستند. با این حال، من خود را رمان نویسی تصویری می نامم چرا که قبل از شروع نوشتن، صحنه ای را به شکل یک تصویر در ذهنم می بینم. همه ی رمان نویسان این گونه عمل می کنند. ابتدا، فیلم اثر را در ذهنتان دارید و سپس با کلمات، تصویر را به متن تغییر می دهید؛ بعد از آن، شخصی دیگر آن متن را می خواند و تلاش می کند همان تصویر را دوباره درتخیل خود بسازد. این کاری است که ما انجام می دهیم.

هویت در نظر پاموک، سیال و روان است. یکی از شخصیت های رمان «زنی با موهای قرمز» در سفری که به تهران دارد، تقویمی را می بیند که تصویری از رستم در حال گریه برای پسرش سهراب بر روی آن نقش بسته است و با خود می گوید:

ایرانی ها مثل ما ترک ها نیستند که به خاطر گرایش به غرب، شاعران و افسانه های قدیمی شان را فراموش کرده باشند. آن ها هیچ وقت فراموش نخواهند کرد.

پاموک در مورد مسئله ی هویت می گوید:

من یک ترک هستم و همه چیز به تاریخ فرهنگی مربوط می شود. جایگاه جغرافیایی ترکیه ]در میان شرق و غرب[، جایگاه فلسفی آن نیز هست که توسط دو تمدن مختلف تحت تأثیر قرار دارد. احزاب سیاسی در اینجا ادعا می کنند یکی از تمدن ها خوب است و دیگری بد. ما اکنون در برهه ای مهم اما بد از تاریخ ترکیه زندگی می کنیم. شاید پنجاه درصد از جمعیت کشور می خواهند از شر پنجاه درصد دیگر خلاص شوند و این موضوع به شیوه های زندگی، فرهنگ و ادیان مرتبط است.


اورهان پاموک مدام بین بدبینی و خوشبینی در گذار است. او در این باره می گوید: 

من در حال حاضر به شدید ترین شکل ممکن مشغول کار هستم. می دانید چرا؟ شاید به این خاطر که به گونه ای از حقایق تلخ پیرامونم فرار کنم. من با موفقیت، سخت مشغول کار هستم و از این موضوع خوشحالم؛ چرا که می دانم آینده ای بهتر در راه خواهد بود. شما مجبورید برای ادامه ی بقا، خوشبینی را بیاموزید، به خصوص در این زمانه که اوضاع سیاست بسیار بد است. خوشبینی شاید گاهی اوقات عاقلانه و یا مطابق با شواهد نباشد، اما بر آرزوی ادامه ی زندگی در این کشور تکیه دارد.

 

آکادمی سوئدی نوبل در سال 2006، اورهان پاموک را شایسته ی دریافت جایزه ی نوبل ادبیات معرفی کرد و در بیانیه ی مراسم اهدای این جایزه، او را این گونه توصیف می کند: 

پاموک در جست و جوی روح سودازده ی زادگاه خود، نمادهای جدیدی را برای تصادم و درهم آمیزش فرهنگ ها کشف کرده است.

رمان های «شوری در سر»، «آقای جودت و پسران» و «خانه ی خاموش» از جمله ی سایر آثار موفق و ارزشمند اورهان پاموک، نویسنده ی بزرگ و جریان ساز ترکیه ای هستند.