برخی داستان های ماندگار به دلیل کاراکترهای چندوجهی و الهامبخش، یا تِم های تفکربرانگیز و تأثیرگذارِ خود در خاطر ما می مانند؛ اما گاهی اوقات، چیزی که بیش از همهی جنبه های دیگرِ داستان مورد علاقهمان در ذهنمان ثبت می شود، «محیط» و دنیایی است که روایت در آن رقم می خورد—جایی قابللمس، احساسبرانگیز، و آشنا که درست به اندازهی جهان پیرامون خودمان، واقعی جلوه می کند.
«محیط» در ادبیات چیست؟
«محیط» در نویسندگی، به مکان فیزیکی و جغرافیاییِ رویدادهای داستان اشاره دارد؛ عنصری که به شکلی اجتنابناپذیر بر جنبه های مختلف زندگی کاراکترها تأثیر می گذارد. به وجود آوردن احساسی متمایز و قدرتمند از «محیط»، باعث می شود داستان برای مخاطبین قابلباورتر به نظر برسد.
چرا «محیط» در داستاننویسی مهم است؟
محل رقم خوردن رویدادهای روایت و تأثیر آن بر رفتار کاراکترها، نقشی حیاتی را در میزان باورپذیری داستان برای مخاطبین ایفا می کند. نویسنده ممکن است برای خلق پروتاگونیست هایی پویا، آنتاگونیست هایی جذاب، و «آرک های» روایی هیجانانگیز، تلاش بسیار زیادی کند، اما بدون احساسی قدرتمند از «محیط»، داستان با پیشروی روایت به احتمال بسیار زیاد انسجام خود را از دست خواهد داد.
واضح است که تغییر «محیطِ» یک داستان یا صحنهی در حال روایت، چیزی بسیار فراتر از صرفا تغییر در پسزمینه و چشمانداز مناظرِ آن داستان است. روایتی یکسان در دو «محیط» مختلف، به عنوان نمونه پاریس در قرن هجدهم و توکیو در قرن بیست و یکم، به شکلی کاملا متفاوت رقم خواهد خورد. «محیط» به نوع شخصیت کاراکترها، تجربه هایشان، و در نهایت انتخاب هایشان شکل و جهت می دهد.
یک درِ کاملا گِرد داشت مثل پنجرهی کشتی، که رنگ سبز خورده بود، با یک دستگیرهی زرد و براق و برنجی درست در وسط. در به یک تالار لولهمانند شبیه به یک تونل باز می شد: یک تونل خیلی دنج، بدون دود و دم، با دیوارهای تختهکوب و کفِ آجرشده و مفروش، مجهز به صندلی های صیقل خورده، و یک عالمه، یک عالمه میخ برای آویختن کت و کلاه. این هابیت ما دلش غنج می زد برای دید و بازدید. تونل پیچ می خورد و تقریبا، اما نه کاملا مستقیم، در دامنهی تپه—آنطور که همهی مردم دور و اطراف به فاصلهی چندین و چند مایل به آن می گفتند تپه—پیش می رفت و می رفت و تعداد زیادی درِ گِرد کوچک، اول از این طرف و بعد از طرف دیگرش رو به بیرون باز می شد.—از کتاب «هابیت» اثر «جی. آر. آر. تالکین»
محیط واقعی در مقابل محیط خیالی
استفاده از مکانی واقعی در داستان، مزیت هایی مشخص دارد؛ نویسنده می تواند از این مکان بازدید کند، نقشهی آن را مورد بررسی قرار دهد و به شکل کلی، تجربهای واقعی و قابللمس را از آن به دست آورد. در طرف مقابل، اگر نویسنده هنگام تصویر کردنِ یک مکان واقعی دچار اشتباه شود، مخاطبین به سادگی متوجه آن اشتباه خواهند شد.
به علاوه، هنگام خلق «محیط های» واقعی، مهم است که به تمام وجوه آن توجه داشته باشیم، بهخصوص در مورد مکان هایی که یا در آن حضور نداشتهایم یا زمان اندکی را سپری کردهایم. به عنوان نمونه، اگر شهر پاریس در داستان ما چیزی بیشتر از بازارهای گلفروشی و نوازندگان آکاردئون و کلاه های گِردِ فرانسوی نباشد، مخاطبینی که با تمامیتِ این شهر آشنایی دارند، از داستان فاصله خواهند گرفت.
همانگونه که یک «محیط» واقعی به داستان کمک می کند و به آن زندگی می بخشد، نویسنده نیز می تواند به واسطهی پرداختن به تمام وجوه آن مکان—زیبایی ها و زشتی ها، تاریکی ها و روشنایی ها—به «محیطِ» داستان خود ادای احترام کند.
در طرف دیگر، مزیت اصلی در خلق یک «محیط» کاملا خیالی و جدید، این است که نویسنده می تواند بر مناظر و شرایط جغرافیایی آن تسلط داشته باشد. اما چالش اینجاست که خلق مکانی خیالی که باورپذیر به نظر می رسد، به تلاش و مهارت بیشتری از طرف نویسنده نیاز دارد. هنگام انجام این کار، باید بتوانیم در فضایی نسبتا اندک، مکانی قابلباور و ملموس را در ذهن مخاطبین به وجود آوریم.
توصیههایی برای خلق «محیط»
واقعی یا خیالی، تاریخی یا معاصر، «محیط» باید از صفحات کتاب بیرون آید و رنگ زندگی به خود بگیرد. نویسندگان هنگام خلق عنصر «محیط» در اثر خود، تلاش می کنند توصیه های زیر را در خاطر داشته باشند.
وفاداری به واقعیت
اگر «محیط» داستان قرار است مکانی واقعی باشد، نویسنده باید تلاش کند تجربهای بیواسطه را از آن به دست آورد. اگر سفر به آن مکان برای نویسنده ممکن نیست، می توان از منابع دیگر—همچون عکس و ویدیو—برای به دست آوردن درکی بهتر از آن محیط استفاده کرد.
یکی از مهمترین نکات هنگام خلق یک «محیط» جدید و خیالی، میزان باورپذیری آن برای مخاطبین است. برای انجام این کار می توان از ویژگی های مکان های واقعی الهام گرفت. به عنوان نمونه، «نیل گیمن» در داستان «کتاب گورستان»، محیط خیالی روایت خود را با الهام گرفتن از گورستان های مختلف که در طول سفرهایش مشاهده کرده بود، به وجود آورد. استفاده از این ویژگی های واقعی و باورپذیر و بهکارگیریِ آن ها برای خلق چیزی جدید، به ما کمک می کند که یک «محیط» زنده و قابللمس را بیافرینیم.
رماننویس بریتانیایی، «توماس هاردی»، اغلب نقشه هایی را از «محیط» داستان خود طراحی می کرد تا محل قرارگیری اشیا و تصویر کلی همه چیز را به خاطر داشته باشد. باید این نکته را به خاطر داشته باشیم: حتی «محیط های» کاملا خیالی و غیرممکن در واقعیت نیز باید برای مخاطبین باورپذیر باشند.
توجه به جزئیات
گاهی اوقات، تصویری کوچک اما واضح می تواند جهانی بسیار بزرگتر را در ذهن نقش کند. اگر در حال نوشتن دربارهی یک روستای خیالی هستیم، علاوه بر پرداختن به راه های سنگفرششده و خانه های قدیمی، می توان به جزئیات بیشتری پرداخت: اینکه سنگ ها چگونه با گذر زمان دچار فرسایش شدهاند یا قسمتی از رنگ یک خانه به چه شکل از بین رفته است. در برخی موارد، تمرکز بر یک تصویر یا لحظهی مشخص باعث می شود جهان پیرامون آن، واقعیتر به نظر برسد.
استفاده از نماد و استعاره
«محیطِ» داستان ما، چه نقشِ سمبلیکی را در پیرنگ اثر ایفا می کند؟ هم از محیط کلی و هم از بخش های کوچکتر در آن می توان برای انتقال پیامی سمبلیک به مخاطبین استفاده کرد (نویسندگان رمان های «گوتیک» در انجام این کار مهارت زیادی دارند). به روش های مختلف می توانیم از چشماندازهای «محیط» در داستان خود بهره ببریم تا از طریق نمادها و استعاره ها، غنای بیشتری به تِم اثر ببخشیم.
به عنوان نمونه، کتاب «بلندی های بادگیر» اثر «امیلی برونته» که یکی از مشهورترین رمان های «گوتیک» به شمار می آید، از طریق خلق احساسی قدرتمند و تأثیرگذار از «محیط»، به پیرنگ، کاراکترها، و تِم های داستان عمق بیشتری اضافه می کند.
«وودِرینگ هایتز»، نام عمارت مسکونی آقای «هیثکلیف» است. «وودرینگ» در زبان محلی اینجا در وصف محلی گفته می شود که هنگام طوفان در معرض وزش بادهای شدید باشد. حقیقتا، ساکنان این ناحیه همیشه در معرض طوفان های سخت هستند. از خمیدگی بیش از حد چند درخت صنوبر کوتاه در انتهای باغ و ردیف خارهای بدمنظره که به یک سو خم شدهاند و گویا از خورشید کمک می طلبند، می توان به خوبی به شدت وزش باد شمال پی برد. خوشبختانه، معمار بنا پیشبینی های لازم را کرده و بنا را محکم ساخته است: پنجره های باریک عمارت کاملا درون دیوارها قرار گرفتهاند و قطعه سنگ های بزرگی که کمی جلو آمدهاند، گوشه های بنا را در برابر فشار باد حفظ می کنند.—از کتاب «بلندی های بادگیر» اثر «امیلی برونته»
هنگام نوشتن داستان—یا هنگام خلق هر نوع نثر روایی—عنصر «محیط» ممکن است فقط به عنوان ابزاری برای انتقال ایده ها در نظر گرفته می شود و نه بخشی بنیادین از ساختار روایت. اما همانگونه که پیشتر گفته شد، «محیط» می تواند تأثیری بسیار بزرگ بر پروتاگونیست های اثر داشته باشد و آن ها را به شخصیت هایی بسیار واقعیتر در ذهن مخاطبین تبدیل کند.