دستهای ملدا آن قدری آراسته خواهد بود که پریشانی درونش را پنهان کند. در آپارتمان که پشت سرش بسته شود، کیسه ها را زمین خواهد گذاشت. نوک شالش خاکی خواهد شد. دستش را به طرف پاکت داخل صندوق پستی دراز خواهد کرد. با دیدن اسم روی پاکت زیر گریه خواهد زد. متوجه هیچ چیز نخواهد شد، نه چشمی که از روزنهی در روبهرو نگاهش میکند و نه سرایداری که میان پلهها خشکش زده است. در آن تاریکی خنک، همگی تا گم شدن هقهقها در میان تقتق کنتورهای آب منتظر خواهند ماند. اما حالا نه هنوز وقتش نرسیده است.
کتاب کتاب اوهام گوناگون