خواب چون درفکند از پایم/ خسته می خوابم از آغاز غروب/ لیک آن هرزه علف ها که به دست/ ریشه کن می کنم از مزرعه، روز،/ می کنمْ شان شب در خواب، هنوز
گرسنگان از جای برنخواستند، چرا که از بار ارابه ها عطر نان گرم بر نمی خاست/ برهنگان از جای برنخاستند، چرا که از بار ارابه ها خش خش جامه هایی برنمی خاست/ زندانیان از جای برنخاستند، چرا که محموله ی ارابه ها نه دار بود، نه آزادی
از رنجی خسته ام که از آن من نیست/ بر خاکی نشسته ام که از آن من نیست/ با نامی زیسته ام که از آن من نیست/ از دردی گریسته ام که از آن من نیست/ از لذتی جان گرفته ام که از آن من نیست/ به مرگی جان می سپارم که از آن من نیست