تفنگ ها از کلاه
و گلوله ها،
از کفش های چاپلین جدی تر بودند
اما
مردان بسیاری را خندانده اند؛
از جنگ جهانی اول بگیر تا خان طومان
چه سربازانی که دل هاشان را گرفتند و
بر خاک
غلت زدند.
زمین از زبان تعریفی ندارد؛
باران چه با ابرها بیاید، چه بعد از موشک
گل هایش را بیرون می ریزد
و دریا را
غلغله ی چشمه های سرخ
بیدار نمی کند.
جنگ جنگ
دیوارها از سنگ
و مشت های شاعر
اگر بگویم از شیشه،
مجبورم این مشت ها را شکسته بخواهم.
و اگر بگویم از برگ،
خواهی گفت:
برگی تنها؟!
چگونه جنگل را از پائیز
و پائیز را از جنگل
بیرون بیاورد؟