می دانستم که باید کاری انجام دهم؛ اما نمی توانستم صبر کنم که به آب برگردم تا آن را عملی کنم. آماده حمله به آب بودم. باید به باب و همه شناگران حاضر در آن ماده ثابت می کردم که می توانم همه را شکست دهم. روز بعد تا زمانی که به استخر رسیدیم هیچ صحبتی با باب انجام ندادم. یک تغییر غیرعادی روی داده بود؛ باب جلوتر از من راه رفت؛ آن قدر سرش شلوغ بود که نتواند به صحبت های من گوش دهد. باب، من باید با تو صحبت کنم. باب کجا می رود؟ مایکل، باید به جلسه بروم. چه اتفاقی افتاده است؟ من باید در فینال شنا کنم. از عهده آن بر می آیم؟