1. خانه
  2. /
  3. کتاب بامعنا زیستن

کتاب بامعنا زیستن

نویسنده: تاد می
پیشنهاد ویژه
2 از 1 رأی

کتاب بامعنا زیستن

معنای انسانی در جهانی خاموش
A Significant Life
انتشارات: لگا
٪20
250000
200000
معرفی کتاب بامعنا زیستن
دوستی روایت می‌کرد که شبی دیرهنگام در مترو، متوجه شده که مرد بغل دستی‌اش با غضب و نفرت به زنی نگاه می‌کند که چند متر آن‌طرف‌تر روی صندلی واگن نشسته‌است: «بلند شدم و کتاب به دست روبروی مرد ایستادم و مانع دیدش شدم. این کار را آن‌قدر ادامه دادم تا زن به ایستگاه مقصدش رسید و پیاده شد.» آن دوست از این کار شعف عجیبی داشت. گویی معنایی را یافته و به چیزی ارزش داده بود: ایستادن برابر شر، برای دفاع از حضوری انسانی! خاطره‌ای که «تاد می» در مقدمه‌ی کتاب «بامعنا زیستن» از تجربه‌ی نوجوانی‌اش در مترو و احساس پوچی و بی‌معنایی عمیق آن روزش شرح می‌دهد، اهمیت خاطره‌ی این دوست را دوچندان کرد؛ اگر تاد می در آن روز در مترو با وضعیتی شبیه وضعیت آن دوست روبرو شده‌بود، باز هم با احساس بی‌معنایی روبرو می‌شد؟ یا اینکه معنای زندگی، به تمامی درون خود زندگی، همه‌ی لحظاتش و تک‌تک آن رخدادهای هنوز نیامده‌اش حضور دارد و هرآن در فرمی منحصر به خود ما نمود می‌یابد. یا در تعبیری البر کامویی «ما باید در دل بی‌اعتنایی عالم زندگی کنیم، یا به بیان بهتر، در دل تقابل همیشگی‌ نیازمان به معنا و خاموشی دائمی عالم.» به درستی و دقیق نمی‌توان گفت، اما می، این فیلسوف و جستارنویس آمریکایی، در کتاب کوچک و راهگشایش «بامعنا زیستن: معنای انسانی در جهانی خاموش» به سیاقی سراسر جست‌وجوگرانه بر پایه‌ی شناخت و شهود، سعی کرده راهی بیابد، برای اندیشیدن به آنچه زندگی را بامعنا می‌سازد!
درباره تاد می
درباره تاد می
تاد گیفورد می (متولد 1955) فیلسوف سیاسی است که در مورد موضوعات آنارشیسم، پساساختارگرایی و آنارشیسم پساساختارگرا می نویسد. اخیراً او کتاب هایی در مورد اگزیستانسیالیسم و فلسفه اخلاق منتشر کرده است. او در حال حاضر استاد کلاس یادبود 1941 فلسفه در دانشگاه کلمسون است.
قسمت هایی از کتاب بامعنا زیستن

من در نیویورک سیتی بزرگ شدم. خانه مان فقط دو خیابان با موزۀ تاریخ طبیعی فاصله داشت. سال های دوری را به یاد می آورم، نخستین بار که وارد آن جا شدم نوشتۀ زیر سردر ورودی نمایشگاه توجهم را به شدت جلب کرد: «آدمی به دنیا می آید و می میرد، خاک است که بر خاک تلنبار می شود». بعدها این عبارت بارها و بارها به خاطرم آمد و هنوز هم می آید. واقعا کل زندگی همین است؟ و ما چیزی نیستیم جز راهی طولانی از خاک به خاک؟ آیا بودن من در این عالم، به جز گذران عمری که برایم مقدر شده، دلیلی دیگر هم دارد؟ دلیلی به جز روزگارگذراندن کنار کسانی که آن ها هم فقط روزگار می گذرانند؟ همین معما، همین نگرانی، همین سردرگمی آزارنده بود که مرا به سوی ادبیات و سرانجام به سوی فلسفه سوق داد. به گذشته می نگریم و می بینیم که یک چهارم عمرمان یا نصف عمرمان یا تقریبا همۀ عمرمان را پشت سر گذاشته ایم و بعد از خودمان می پرسیم از خویش چه ساخته ایم؟ مشغول چه بوده ایم؟ هر کاری که کرده ایم حاصلش این بوده که به این جا رسیده ایم و حالا هم دیگر فرصتی برای تغییر نداریم. آیا آن طور که باید و شاید زندگی کرده ایم؟ یا آن طور که در توان مان بوده؟ آیا زندگی مان فقط خوب بوده یا بامعنا هم بوده؟ آیا زندگی مان هدفی داشته یا خواهد داشت؟ یا نه، به بستر مرگ خواهیم افتاد و به خود خواهیم گفت: «اشتباه زیستم. باید جور دیگری زندگی می کردم؟

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب بامعنا زیستن" ثبت می‌کند