آبی خانم همسر الیاس ادیب به همه می گفت که شوهرش آهنگساز؛ شاعر، نقاش و عکاس است و قلم فوق العاده ای هم دارد. هرچند کسی این همه هنر الیاس را ندیده بود یا به قول آبی خانم هنوز درک نکرده بود. او با هیکل درشت و چهارشانه اش ریش و سبیل انبوهی داشت، معمولا پیراهن و شلوار کتان سفید رنگ به تن می کرد، موهای بلندش را پشت سر با بندی مشکی می بست. دستمالی سیاه و سفید دور گردن می انداخت و دست هایش تا مچ پر از انواع و اقسام بندهای رنگین بود. گاهی در میهمانی ها گیتار به دست قطعاتی از آهنگ های قدیمی می نواخت و بیش از همه مورد تحسین همسرش قرار می گرفت که هر چند لحظه با چشمان بسته می گفت: چه زیبا… الیاس برخلاف آبی خانم زیاد اهل صحبت نبود و اگر هم حرفی می زد، ناسزاهایی بود که با صدای بلند تقریبا نثار همه عالم و آدم می کرد. بیش تر ترجیح می داد در خانه بماند، برای کبوترهایی که پشت پنجره می آمدند دانه بریزد، گاهی عکاسی کند، روی مبل لم بدهد و سیگار پشت سیگار دود کند. آبی خانم می گفت اوضاع به هم ریخته دنیا و بی فرهنگی مردم، الیاس که مردی روشنفکر است را غمگین و گوشه گیر کرده و ترجیح می دهد در سکوت و آرامش دور از غوغای بیرون، بیش تر مطالعه و فکر کند. این حرف ها را از مادر الیاس آموخته بود که همیشه یک دانه پسرش را می ستود و کاملا برخلاف میل اش ناگهان از دنیا رفت. مادر الیاس در میانسالی و بعد از چند بار ازدواج ناموفق با ثروتی که اندوخته بود، تصمیم گرفت با تنها پسرش دور از همه زندگی کند و تمام وقت و انرژی اش را صرف او نماید. آبی را هم همان موقع پیدا کرد که در همسایگی آنان و یکی از چند بچه قد و نیم قد خانواده ای فقیر بود. آبی برای کمک به مادر الیاس آمد و کم کم علاوه بر اسم واقعی اش، هویت اش را هم از دست داد.