در آهنی مدرسه باز می شود. فرصت نمی شود خودم را جمع و جور کنم و به خودم بیایم. داخل حیاط مدرسه پرت می شوم. قبل از آنکه سرم را بلند کنم فری هم خودش را روی من پرت می کند. حس می کنم تمام استخوان هایم دارد می شکند. قبل از آن که حرکتی بکنم. زنی جیغ می زند: خانم محمود یاین بچه رو ببر ساکن کن تا من به حساب این دو تا برسم. خانم محمودی می گوید این ها دیکه کی هستند؟ برم به خانم مدیر بگم.