آه بی صدایی کشید . حسی که به مهرسا داشت شبیه هیچ حس دیگری نبود . و هنوز بین دوست داشتن و عشق سرگردان بود. شاید هم ترکیبی از هر دو بود. ولی واقعی ترین احساسی که بدون توجه به دیگر ابعاد قضیه وجود داشت این بود که می خواست مهرسا کنارش باشد، بدون تکلف و بی قید و شرط، درست مثل همیشه ! همیشه ای که آرش مهرسا را ترک کرده و مدتی بود آن ها را در حسرت گذاشته بود.