کتاب « خیابان گاندی، ساعت پنج عصر» "چهار جستار درباره ی پرونده ی جنایت سمیه و شاهرخ که دهه هفتاد را در بهت فرو برد" نوشته « مهراوه فردوسی» توسط انتشارات چشمه منتشر شده است.
این کتاب درباره جنایتی هولناک و در عین حال دراماتیک است که می تواند خوانندگان را به سرعت مجذوب خود کند. نویسنده با هوشمندی توانسته است فضای پرتعلیقی را بنا نهد که در آن حدس زدن ماجرا به شدت دشوار است. احتمالا در زمان خواندن این کتاب حتی در لحظه ای کوتاه نیز نتوانید آن را زمین بگذارید.
وقتی تداعی، شخصیت اول دختری با کفش های کتانی، چشم هایش را بسته بود و در خیالش با شیشه ی نوشابه به سر متصدی کافه ی هتل می کوبید، تماشاگران سالن سینما به او خندیدند و هیچ کس متوجه خشم توی چشم های درشت و پر از سوال او نشد. تداعی در خیالش با تمام وجود، متصدی را کتک می زد؛ جوری که با هر مشت، انگار داشت از او و تمام آدم هایی انتقام می گرفت که در خیابان به او بدی کرده بودند. ترس، اولین چیزی بود که در خیابان با او ملاقات کرده بود. وقتی به هوای فرار از خانه، شهر را گز کرده بود، هربار بیشتر ترسیده بود؛ از بالاشهر تا پایین شهر، از زاغه نشین هایی که می خواستند به او تعرض کنند تا هتلی مجلل که برای چند ساعت استراحت به او پناه نداده بود. تداعی فیلم صدرعاملی، در خیابان ترس خورده و بی پناه شده بود. مردها نگاه بد به او داشتند و زن ها برایش سر تکان داده بودند. شهر، زیر قدم های او، پر از کوچه های بن بست بود. آسمان خراش ها و برج ها، برایش زیادی بلند بودند. ظاهر شهر، زیبا و مدرن به نظر می آمد، اما باطنش، ویران و ترسناک بود. تداعی، با فرار از خانه، نه تنها آزاد نشده بود، که در چنگال خیابان های شهری خشن و بی رحم اسیر شده بود. شهری که امیدهایش را ناامید کرده بود.
نان خوردن از غم دیگران،😖
تو همه جای دنیا از پروندههای قتل فیلم سریال و کتاب مینویسند حالا این شده نان خوردن از غم دیگران؟!
سمیه چه شخصیت عجیبی داشته