کتاب دهمین روز زمستان

The tenth day of winter
کد کتاب : 113558
شابک : 978-6227355284
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 486
سال انتشار شمسی : 1402
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب دهمین روز زمستان اثر گندم سرحدی

گندم سرحدی:دهمین روز زمستان داستانی بود که به شدت موقع نوشتنش تعجیل داشتم. اونقدر نسبت به آدم هاش احساس مسئولیت می کردم که نمی تونستم رهاشون کنم. گاهی تصور می کردم این خیانت به شخصیت های اصلی داستانمه و انگار تو یه جهان مبهم تنهاشون می ذارم! این کتاب رو تقریبا توی یک سال و نیم تموم کردم. البته با تمام تحقیقاتی که انجام دادم.
در انتها به نظرم دهمین روز زمستان داستانی هست که هنوز هم دلم می خواد بارها و بارها مرورش کنم. بعد از تحریر این قصه به سراغ داستان های دیگه رفتم و فکر می کنم این کار رو همیشه و همشیه انجام بدم. نویسندگی و ساخت یه جهان تازه و جذاب، دنیای پرشور گندم هست که مسلما نمی تونه ازش جدا بشه.

کتاب دهمین روز زمستان

دسته بندی های کتاب دهمین روز زمستان
قسمت هایی از کتاب دهمین روز زمستان (لذت متن)
_ منتظر چی هستی؟ سیاه و کبودم کن! می خوای بهت اجازه اشو بدم؟ هیچ نمی گویم، من مبهوت صورتش هستم و او اجزای صورتش را جمع می کند. در ادامه می گوید: تو چته؟ دقیقا مشکلت چیه؟ با این دادوبیداد و این کارا می خوای چیو ثابت کنی؟ چرا داری جون می دی خودتو بد نشون بدی؟ چرا می خوای آدم بدی باشی؟ چرا می خوای هومن سابقو بکشی؟ شوکه می شوم، برای لحظه ای حس می کنم یک نفر دیگر به جای او این حرف ها را می گوید. آخر چطور جرئت می کند این طور بی پروا صحبت کند یا مستقیم نگاهم کند؟ چطور می تواند حرفی را به زبان بیاورد که این روزها همه می خواهند به من بفهمانند؟ ـ می خوای همه ازت بترسن؟ دوست داری بد بشی؟ از روزی که دیدمت داری خودتو می کشی که نشون بدی تو دیگه مثل قبل نیستی. از چی فرار می کنی؟ از خودت؟ از اونی که قبال بودی؟ برای چی؟ برای تنبیه آدمای اطرافت؟ مکث می کند، نمی دانم در صورتم چه می بیند که باعث می شود حرف هایش را ادامه بدهد. ـ کسی که حاضر شده برای کمک به یه زن بی پناه اون کارو کنه به نظرم نمی تونه هیچ وقت پلید باشه. مادرم و خواهرم می گفتن تو به همه کمک می کنی، می گفتن خودشون دیدن هرکس هر مشکلی داشت سراغ تو می اومد. اون خود واقعیته. حالا سعی می کنی اون مرد قبلی رو از بین ببری. منتظر جوابم نمی ماند و اجزای صورتش درهم می پیچد. ـ من می فهممت. تو زجر کشیدی. سال ها عذاب کشیدی. زندگی راحتی نداشتی. مجازاتت کردن بی اونکه گناهی داشته باشی. من می دونم چی بهت گذشته. چون مثل تو تجربه اش کردم. وقتی خیلی بی گناه بودم عذابم دادن، مثل تو… .