فلسفه، از افلاطون تا شوپنهاور، نیچه و هایدگر، محصول تلاش برای فکر کردن به مرگ است. پرسش «مرگ» با همهی پرسشها فرق دارد. ولی به همهی پرسشها، عشق، نفرت، جنگ، جامعه، سیاست، گره خورده است. چرا باید کتابی دربارهی مرگ بخوانیم؟ اصلا چرا باید به مرگ فکر کنیم؟ شاید بگوییم فکر کردن به مرگ، فکری «سالم» نیست. ناخوش است. شاید بهتر باشد به روی خودمان نیاوریم. ولی تا کجا؟ اگر عاشق شدیم چه؟ وقتی عاشق میشویم دیواری که دور زندگی تکوتنهای خودمان کشیدهایم فرو میریزد و ناگهان زندگی شخصی دیگر برایمان مهم میشود. مدام دلواپسایم که آن مخلوق اعجابآور در معرض آسیب است. ما باز میمانیم و مرگ و یا دستکم تهدید مرگ.
کتاب مواجهه با مرگ