باریدن تگرگ شروع شده و دانه های درشت آن به دیواره ی تراس می خورد. دانه هایی از آن، مثل سنگ ریزه به اتاق خواب و روی قالیچه ی پایین تختخوابم دوید. دکه از صبح روز قبل بسته است؛ تلفن پسر دکه دار در دسترس نیست و فریبا نتوانسته از صدای تگرگ برایش بگوید که انگار توی شیارهای دهان باز کرده ی سرش می پیچد. ساعت دو صبح به اتاق می رود و بعد از آن، در تراس را به روی خودش می بندد. پشت شانه ها تا برجستگی ساق هایش را به در خیس می چسباند. از دامنش آب می چکد و بلوز حریر صورتی، همه ی تنش را نشان می دهد.
کتاب سایه های مخروطی