ادبیات از طریق زبان و کارکردهای خاص آن همیشه مشحون از ابهام است. خلاقیت ها و کارکردهای دور از ذهن، ابهام های شاعرانه و غیر منتظره، تصاویر غریب و سوررآل، گونه ای روایت های جدید و غیرخطی، چند لایگی اثر، برخورد فلسفی با زبان و سایر عوامل این چنینی به پیچیدگی های متنی کمک می کنند. چرا که ادبیات در درون خود همواره هجومی سازمان یافته بر زبان روزمره دارد، در نتیجه در سیستم جانشینی و هم نشینی زبان اختلال ایجاد می کند. به یقین در پی چنین اختلالی است که ابهام آفریده شده، نه در حاشیه بلکه در مرکز متن ادبی قرار می گیرد.
از این رو بر خلاف گفتمان دین و فلسفه، بیان هنر و ادبیات و به ویژه شعر هیچ گاه صریح و روشن نبوده و نیست. بنابراین بیان غیرشفاف، هنرمندانه و پرسش برانگیز باعث می شود که ابهام و پیچیدگی همواره ملازم یک متن ادبی باشد. درست این جاست که نقد ادبی در پی آیی و بلافاصله گی خویش پس ازمتن ادبی حضور خود را اعلام می دارد. ( گرچه از لحاظ زمانی در مرتبه ی بعد از تولید متن قرار می گیرد اما هیچ گاه اهمیتی کمتر از متن ادبی ندارد). ظاهرن قرار است منتقدان از طریق تفسیرهای گوناگون به معانی متعدد متن برسند.
در این صورت باید پرسید معانی چگونه تولید می شوند؟ نوشتار انتقادی در کجای متن قرار می گیرد و رابطه ی این دو چگونه تعریف می شود؟ آیا ممکن است معانی به متن تحمیل شوند و با برعکس از متن گرفته شوند؟
کتاب در بی کرانگی