ما در مقام موجودات سخنگویی که پیوسته امکان دارد به مرزهای گفتار پا بگذاریم، همواره شقاق یافته ایم و از طبیعت جدا مانده ایم. این شکاف در ما ردهایی از آن فرآیندهای پیش یا فرازبانی نشانه ای برجای می گذارد که در حکم تنها راه وصول ما به حافظه ی انواع یا نقشه های نورونی بیوانرژتیک [انرژی زیستی] هستند. این فرآیندهای نشانه ای (رد های قدیمی پیوندهای میان نواحی شهوت زای ما و نواحی شهوت زای دیگری که در قالب ردهای شنیداری، دیداری، بساوایی، بویایی یا آهنگین ذخیره شده اند)، از حیث درزمانی یک پیشاسوژه۴۵ (نوزاد۴۶) را شکل می دهند، و از حیث هم زمانی («احساس») اضطراب فاجعه آمیز نوعی روان پریشی حزن انگیز را عیان می کنند. نیروی آن ها درکل شفافیت شکننده ی ما را می خراشد و حافظه ی ما را مختل می کند، ذهن ما را دچار سرگیجه می کند و فکرمان را از اشباح و خیالات پر می سازد.
«روانشناسی» برای بسیاری از نویسندگان، موهبتی بزرگ است و بینشی ارزشمند را درباره ی چگونگی کارکرد ذهن انسان به آن ها می بخشد.