تأملی به یاد ماندنی بر نژاد و هویت.
یک موفقیت.
به سرزندگی یک رمان، خردمندانه و با نثری عالی.
تو از من می خواهی که درباره خانواده ام برایت بگویم ولی من پنجاه سال است که از نظر آن ها مرده ام. تنهایم بگذارید. عذابم ندهید. آن ها هیچ جزئی از من را نمی خواهند و من هم هیچ چیز از آن ها را نمی خواهم. عجله کن و این گفتگو را به آخر برسان، می خواهم سریال مورد علاقه ام را تماشا کنم. ببین، اگر تو بخشی از خانواده من بودی فرصتی برای این حماقت ها نداشتی، پرس و جو برای یافتن ریشه هایت. گفتگو کردن با کسانی امثال پدر من کاملا بی فایده است، فراموشش کن. او اگر تو را می دید حتما دچار سکته قلبی می شد، ولی به هر حال اکنون در قید حیات نیست، و اگر زنده بود 150 سال عمر داشت.
خدا، به رنگ آب است. آب، رنگی ندارد.
از او پرسیدم که سیاهم یا سفید. او جواب داد: «تو یک انسانی. اطلاعات و سوادت را بالا ببر وگرنه هیچکس نخواهی بود.»