کایلا میداند سازوکار بلیت بخت آزمایی چطور است، همه میدانند. به محض بالغ شدن وقتش میشود که جلوی آن دستگاه بایستی. اگر بلیت سفید نصیبت شد که سزاواری مادر شوی و خانواده داشته باشی، اما اگر بلیتت آبی شد، تراشهای در بدنت کار میگذارند و تو دیگر مادر نخواهی شد...
کایلا از اینکه حق بر بدنش را یک بلیت از او گرفته، از این که حکومت حکم بر مادر بودن یا نبودن او صادر کرده، در آستانه ی جنون است. او میخواهد بندها را بدرد و آن تراشه را بکند تا خود انتخاب کند. اما در این پادآرمان شهر بی روح و سیمانی چشمهای همیشه ناظر رهایش نخواهند کرد.
برای یکبار خوندن خوبه شروع جذاب روند کند و پایان باز