"مهسان" پس از آن که پدرش را از دست میدهد، به همراه خانوادهاش درگیر مشکلات بسیار و آزار و اذیتهای پدربزرگش میشود. پدربزرگ او پس از 15 سال دوری از این خانواده با مطرح کردن حق قیومیت، "مازیار" برادر کوچک مهسان را از آنها جدا کرده و به خانۀ خود میبرد؛ پولهای بانکی پدر مهسان را از حساب خارج کرده و به حسابی برای آیندۀ بچهها واریز میکند. او از هر روشی برای ضربه زدن به خانوادۀ پسرش خصوصا مادر مهسان استفاده میکند. بعد از مدتها، پدربزرگ با آنها آشتی میکند و به همراه زن دوم خود به خانۀ آنها میرود. دیدارهای آن دو خانواده بیشتر و بیشتر میشود و در یکی از این دیدارها، پسری به نام "شهاب" به مهسان معرفی میشود. شهاب برادر زن پدربزرگ مهسان به تازگی از آمریکا آمده و قصد ازدواج با دختری ایرانی را دارد. پس از مدتی شهاب پدربزرگ را وادار میکند که مهسان را به عقد اجباری او درآورند و او را با خود به آمریکا میبرد و از آن پس زندگی مهسان دچار حوادث بسیار میشود.
کتاب جان خسته