تیمور ورمشدر سال 1967 در نورنبرگ آلمان پا به جهان نهاده است، مادرش آلمانی بود و پدرش تبار مجاری داشت. او در دانشگاه ارلانگن سیاست و تاریخ خواند و سپس بهعنوان روزنامهنگار به کار پرداخت، تا سال 2001 برای نشریات ابندسایتونگ و اکسپرس شهر کلن مطلب مینوشت و پس از آن هم برای نشریات زیادی کار کرده است. تا سال 2009 بهعنوان نویسندۀ پشت پرده، چهار کتاب منتشر کرد و دو کتاب دیگر او در حال آماده شدن است.
او بازگشته است اولین کتاب ورمش است که سال ۲۰۱۲ منتشر شد این کتاب با رویکردی طنز تاثیر رسانهها بر افکار عمومی را نقد میکند. دومین اثر ورمش، کتاب منتشر نشدهای با نام «گرسنگی و چاقی» است که سال ۲۰۲۰ به چاپ خواهد رسید.یکی از جنبه هایی که تیمور ورمش در کتابش مطرح کرده است، نمایان کردن احساس نوستالژیک مردم جهان برای داشتن رهبری مقتدر است. رهبری که ایدئولوژی مشخصی دارد و حس میهن پرستی را در مردمانش زنده می کند.
کتابی فوق العاده است، باورکردنی نیست که چگونه آدم پس از خواندن چند صفحه شروع به مشاهده و تحلیل مسائل از دید آدولف هیتلر می کند.
بسیار خبیثانه است، ولی چشم های ما را باز می کند، آن را بخرید!
از یک سو بی نهایت بامزه است، زیرا این مرد طرز سخن گفتن دیکتاتور را بی نقص بیان می کند. از طرف دیگر، خنده به سرعت در گلوی آدم گیر می کند.
آخر دشمن هم روزنامه می خواند! از طریق آن معامله می کند و از کیوسک و هر چه به دستش بیفتد، علیه خودمان استفاده می کند! باید همه چیزو باز هم تاکید می کنم که باید تمام اشیاء ارزشمند را نابود کرد و نه فقط چیزهای بزرگ را. باید پیچ ها را باز کرد و بی رحمانه آن ها را کج کرد. باید درها را مثل خاک اره آسیاب کرد. بعد هم سوزاند. در غیر این صورت دشمن، بی ملاحظه و هر طور که دلش بخواهد از این درها وارد و خارج می شود، ولی با یک دستگیره ی خراب و پیچ باز شده و یک تپه خاکستر، برای جناب آقای چرچیل آرزوی شادمانی می کنم! در هر صورت همیشه می دانسته ام که این ها چیزهای ضروری و پی آمدهای خشونت بار جنگ هستند. به همین دلیل هم هیچ دستور دیگری نمی توانستم داده باشم، هرچند که شاید پس زمینه ی دستورم، چیز دیگری بود.
طبیعی است که من بعدا جزئیات عملی کردن این دستور را کنترل نکردم. می توان تصورش را کرد که کارهای زیادی داشتم. عقب راندن آمریکایی ها در غرب، مقاومت در مقابل روس ها در شرق، کارهای ساختمانی در پایتخت آلمان و غیره، اما بر اساس ارزیابی های من، ارتش آلمانی قاعدتا باید می توانست ترتیب دستگیره ی درها را بدهد. به همین دلیل هم این مردم در واقع اصلا نباید وجود داشته باشند. ولی آن طور که متوجه شده ام، هنوز وجود دارند.
بعداز سالها هنوز توی ذهنم مونده ، کتاب جالبیه ،پیشنهاد میشه
کتاب خوبی بود،به غیر از روند خود داستان اطلاعات مختصری هم درباره هیتلر و حکومتش میده
نظر شخصی من کتاب متوسطی بود من خیلی نتوانستم بهش جذب بشم.
این کتاب واقعا عالیه ، همه چی از دید خود هیتلر نوشته شده و قوه تخیل نوسینده تحسین برانگیزه.واقعا عالیه. ارزش یه بار خودندنو داره
کتاب خوبی بود اما خیلی غلط داشت