هنگامی که «ماکسیم گورکی»، از اردوگاههای سیبری دیدن کرد، تا آخرین ساعات همهچیز همانطور گذشته بود که قدرت میخواست. در همان لحظههای آخر بود که زندانیای حقیقت را پیش روی نویسندهی بزرگ روس گذاشت و به قول الکساندر سولژنستین، درست در زمانی که گورکی سوار بر قایق، آنجا را ترک میکرد، آن زندانی تیرباران شد و توامان همهی آن آرمانهای انسانی جا گرفته در ذهن شبه پیامبر شوروی، درحال فروریختن بود. هرچند او نمیدانست که این فروریختن هم، به قیمت جان آن زندانی تمام شده است! گورکی پیرسالتر از آن بود که بتواند برای روایت آنچه دانسته بود کاری کند و ازهمینرو ظهور سولژنستین و روایتهایش از گولاگ، الزامی بود و مبدل به سهمگینترین روایتهای تاریخ بشری از سرحدات رنج زیر یوغ استبداد شد. با اینکه در آغازین سالهای پسااستالینی، نیکیتا خروشچف، سومین رهبر اتحاد جماهیر شوروی، از در دوستی با سولژنستین درآمد و اجازهی انتشار کتاب «یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ» را صادر کرد، اما هیچکس انتظارش را نداشت ماجرای گولاگ و گولاگیها، از آنچه بر ایوان دنیسویچ رفته، فراتر باشد. شوک عظیم دوازده سال پساز چاپ «یک روز از زندگی...» اتفاق افتاد: نسخههای زیرزمینی و بدون سانسور «مجمعالجزایر گولاگ»، حاصل ده سال تحقیق و تفحص الکساندر سولژنستین از اردوگاههای کار اجباری شوروی و گفتوگو با بازماندگان، در زمستان 1974، میان مردم دست به دست شد. درحالیکه جاسوسان کا. گ. ب، در همهجا بهدنبال سولژنستینخوانها بودند، وقایعنگاری هولانگیز و هوشربای برندهی نوبل ادبیات 1970، منظر مردم شوروی و همهی جهانیان را نسبت به اعماق وحشت زیستن در جهان استالینی، برای همیشه تغییر داد. مجمعالجزایر گولاگ به مثابهی تجربهای در تحقیق و تفحص ادبی، فقط از عهدهی نویسندهای متعهد، چپگرا و معتقد به آرمانهای بزرگ اخلاقی و انسانی همچون سولژنستین برمیآمد که وجدان بیدارش، به او اجازهی سکوت برابر رنج و محنت مردمش را نمیداد. خواندن کتاب بزرگ سولژنستین، در زمانهی اکنون، باید همراه با یادآوری جملههای خود او در پیامش هنگام دریافت نوبل ادبیات باشد، تا گولاگهای دور و نزدیک خودمان را در همین هزارهی سوم، فراموش نکنیم: «بیایید هیچیک از مدعوین این خوان ضیافت از خاطر نبرند که همین الساعه زندانیهای سیاسی در دفاع از حقوقی که محدود و پایمال شدهاند، در اعتصاب غذا به سر میبرند.»
کتاب مجمع الجزایر گولاگ (جلد اول)