بعد با صدای بلند خندید!
جمعیت که از این پیشنهاد شوکه بودند به خنده های شیخ نجدی خیره شدند. نگاهی بهم انداختند و کم کم نیز آنان بر صورتشان خنده نشست. ابوجهل که از حالت سردرگمی خارج شده بود شتابان از جایش بلند شد و بر شانه های ابلیس بوسه زد و گفت: «یا شیخ! درود بر تو...! به خدا محمد را چنان می کشیم که تا حالا کسی به آن صورت کشته نشده است!» ابلیس هم بر صورت ابوجهل بوسه زد و گفت: «موافقم!»
(برگرفته از متن ناشر)
موضوعش چیه؟
رمان مذهبی