کتاب و این حقیقت

The Actual
  • 15 % تخفیف
    200,000 | 170,000 تومان
  • موجود
  • انتشارات: افراز افراز
    نویسنده:
کد کتاب : 12850
مترجم :
شابک : 978-9642430369
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 120
سال انتشار شمسی : 1392
سال انتشار میلادی : 1997
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب و این حقیقت اثر سال بلو

در این کتاب، همانند سایر آثار داستانی این نویسنده، داستان گروهی از انسان های هیجانی و آتشی مزاج روایت شده است. این بار داستان بلو در شهر شیکاگو اتفاق می افتد و در آن ماجرای دوستی دو انسان متفاوت محور داستان قرار می گیرد.

در توضیح این کتاب آمده است: «برنده ی جایزه ی نوبل ادبی وقتی دوازده ساله بود یا بیش تر، او را روی اسکیت دیدم که به طرف بلوغ می راند و در پانزده سالگی، در روز جشن کاستوم او را در لباس تنگ و با کفش های پاشنه بلند دیدم. با نگاه خیره چشمان قهوه ای اش پیام هایی فرستاد که احتمالا خودش هم خبر نداشت. عشق می تواند گویاترین واژه متداول باشد که نشان دهد امی برای من چه بود اما آدم را به کجا می برد؟ و این حقیقت عصاره ای کامل از آثار آقای سال بلو تا به امروز است.»

کتاب و این حقیقت

سال بلو
سائول بلو، نویسنده ی آمریکایی کانادایی تبار بود که به خاطر دستاوردها و آثار ادبی خویش، برنده ی جایزه نوبل ادبیات، جایزه ی پولیتزر و نشان ملی هنر آمریکا شد. او تنها نویسنده ای است که سه بار برنده ی جایزه-ی کتاب ملی برای داستان شده است.سال بلو در ۱۰ ژوئن ۱۹۱۵ در خانواده ای یهودی در لانچین، کبک کانادا به دنیا آمد. پدر و مادرش چند سال قبل از تولد او از سن پترزبورگ روسیه به کانادا مهاجرت کرده بودند. او پس از خواندن رمان کلبه ی عمو تام، نوشته ی هریت بیچر استو، تصمیم گرفت که نویسنده شود. انتشار رمان...
قسمت هایی از کتاب و این حقیقت (لذت متن)
تا زمانی که برای حدس زدن چیزی وجود داشته باشد، مطمئنا کسی هست که آن را حدس بزند.

اگر حقایق روشن شوند، معلوم می شود که مردم پشت میله خطاکارتر از مردم بیرون نیستند.

عشق می تواند گویاترین واژهٔ متداول باشد که نشان دهد امی برای من چه بود، اما آدم را به کجا می برد؟ بر فرض جای عشق بگویی " در ". چه نوع دری؟ دری که دستگیره دارد، قدیمی یا جدید است، سالم یا زهوار دررفته است و آیا آدم را به جایی هدایت می کند؟ نیم قرن خیال پردازی، حدس و گمان، شیفتگی و گفتگوهای خیالی با او، سرمایه گذاری من است. پس از چهل سال خیال پردازی مستمر احساس می کنم در هر روز و هر لحظهٔ مشخص می توانم او را مجسم کنم. مثلا وقتی در کیف اش را باز می کند تا کلید خانه اش را پیدا کند بوی آدامس نعنایی از آن بیرون می زند … اما یک بار حدود یک دهه پیش به امی برخوردم و او را نشناختم؛ زنی را که کمابیش هر روز به او فکر می کردم. من در حاشیهٔ لوپ در ایستگاه راه آهن زیر خیابان واباش به او برخوردم. در آن حال که می گذشتم مرا متوقف کرد. به طرفم آمد و گفت: " منو نمی شناسی؟ " هر چند در گند زدن های معمول می توانم خود را از تک و تا نیندازم، اما احساس کردم بدجوری خیطی بالا آورده ام. او گفت: " من کی ام؟ " سرم را تکان دادم. باید می دانستم کیست ولی نمی دانستم. نمی توانستم این زن خشمگین را به جا آورم. با لحنی برآشفته گفت: «امی.» آن وقت او را دیدم، این طور بود. او در جهان واقعی بود، اما من نبودم. او را نشناختم، چون چهره اش مثل خدمتکاری تمام وقت کدر بود؛ مثل مادری زحمتکش. قیافه اش جاافتاده تر می نمود یا شکسته تر. می خواهم به طریقی مودبانه این را بگویم. هیچ کس از تغییر ظاهر من حرفی نمی زد. چشمان پف آلود و لب های چینی آم هنوز همان طورند. از اول هم نمی شد از قیافه ام به چیزی پی برد. اما او می دانست که چه تأثیری در زندگی من گذاشته و می دانست که مدام در ذهن ام با او هستم. او را درست مثل پانزده سالگی در ذهن ام حفظ کرده بودم. در نتیجه وقتی او را با این که رو در رو بودیم نشناختم، یعنی خیلی شکسته شده بود. من هم یکه خوردم.