شب گذشته، خواب دیدم که فردی یکی از نقاشی های آبرنگ مرا که بی ارزش می دانستم و آن را به کناری انداخته بودم، برداشته است. این شخص در رویای من نقاشی را در قابی باشکوه گذاشته و آن را بر سر دری آویخته بود. هنگامی که به اثر قاب شده ام خیره نگاه می کردم، دریافتم که یکباره به هنرمندی واقعی تبدیل شده ام. احساس بسیار دلپذیری داشتم. روزهای متمادی به این اثرم خیره نگاه می کردم و خوشحال بودم از این که این نقاشی یک شاهکار است. سپیده دمید و من بیدار شدم. در نور خورشید صبحگاهی بار دیگر آشکار شد که تابلو به همان فلاکت زمانی است که آن را کشیده بودم.
به نظر می رسد که ارباب حتی در رویاهایش نیز افسوس آثار آبرنگش را می خورد. کسانی که بار پشیمانی و تاسف را می پذیرند، خواه نسبت به آثار کشیده شده با آبرنگ باشد و یا هر چیز دیگر، از خمیر مایه ای که انسان های دنیا از آن ساخته شده اند، بی بهره هستند.
یک روز پس از آن که ارباب درباره ی نقاشیش خواب دید، همان هنرشناس با عینک دور طلا به او سر زد؛ او مدت ها بود که به دیدار ارباب نیامده بود. هنرشناس به مجرد آن که نشست، پرسید :«راستی، نقاشی چطور پیش می رود؟»
ارباب من حالتی بی تفاوت به خود گرفت و پاسخ داد :«من توصیه ی شما را به کار بردم و اکنون سرگرم طراحی هستم. باید اذعان کنم، زمانی که فرد طرحی را می کشد، به اشکالی از اشیا و تغییرات ظریفی از رنگ پی می برد که تا بدان زمان مورد توجه او قرار نمی گرفتند. به گمان من، طراحی در غرب تنها در نتیجه ی تاکیدی که همیشه بر ضرورت آن قرار داده شده، تا بدین حد چشمگیر رشد کرده است؛ دقیقا همان گونه که زمانی آندره آ دل سارتو اظهار داشته است.»