مردم صدایم می کنند گوریل بزرگراه، میمون خروجی شماره ی هشت، ایوان منحصربه فرد، یک پشت نقره ای قدرتمند. تمام این اسم ها مال من اند، اما من هیچ کدام از این ها نیستم. من ایوان هستم، فقط ایوان، فقط. آدم ها کلمه ها را حرام می کنند. آن ها را مثل پوست موز پرت می کنند تا بگندند.
توی قفسم دراز می کشم. باب روی شکمم می خوابد. هر دو جولیا را تماشا می کنیم که مشق هاش را می نویسد. به نظر نمی آید این کار را دوست داشته باشد، چون بیشتر از همیشه آه می کشد. دوباره، برای بار صدم، شاید هم هزارم، به تکه ی گمشده در نقاشی ام فکر می کنم. و برای بار صدم، شاید هم هزارم، به هیچ نتیجه ای نمی رسم.
به نظرم، شماها فکر می کنید گوریل ها شما را نمی فهمند و احتمالا فکر می کنید ما نمی توانیم صاف راه برویم. سعی کنید برای یک ساعت روی مفصل های دست ها تان راه بروید. حالا به من بگویید کدام خنده دارتر است؟