به شکل درخشانی غیرمعمول و فوق العاده هوشمندانه.
سرشار از غافل گیری های عجیب و شوخ طبعی های لطیف.
هوشمندانه در عین هوشیاری.
به نظر من اعداد اول مثل زندگی هستند. خیلی منطقی اند ولی هرگز نمی توان از قوانین شان سر درآورد، حتی اگر تمام وقت خود را صرف فکر کردن به آن ها کنید.
در روز پنجم که یکشنبه بود، باران شدیدی بارید. من دوست دارم وقتی به شدت باران می بارد. صدایش مثل خش خش سفیدی در همه جا به گوش می رسد که شبیه سکوت است اما خالی و تهی نیست.
به نظرم مردم به این خاطر به بهشت اعتقاد دارند که انگاره ی مردن را دوست ندارند؛ چون که می خواهند به زندگی ادامه دهند و این تصور را نمی پسندند که آدم های دیگری ساکن خانه هایشان شوند و اسباب و وسایل شان را به زباله دانی بریزند.
در این مطلب قصد داریم به تعدادی از کتاب های کلاسیک کوتاه بپردازیم که انتخاب هایی عالی برای ورود به جهان آثار کلاسیک به شمار می آیند.
آثاری که شروع کننده ی مسیرهای حرفه ایِ درخشانی بودند و در برخی موارد، یک شَبه خالق خود را به شهرت رسانده اند.
روایتگری که اطلاعات را به شکل کامل برملا نمی کند، به مخاطبین دروغ می گوید و آن ها را گمراه می کند
در این مطلب قصد داریم به شکل خلاصه با ویژگی ها و عناصر مهم «داستان نوآر» بیشتر آشنا شویم.
چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟
بیایید سوار بر قالیچه ای پرنده، بر فراز دنیاهایی پر از شگفتی به پرواز درآییم.
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟
وقتی که آثار کلاسیک را مطالعه می کنید، در واقع در حال خواندن کتاب هایی هستید که نقشی اساسی در شکل گیری چگونگی نوشتن و خواندن ما در عصر حاضر داشته اند
اگر کتابهایی از قبیل درخت زیبای من، شگفتی و بادام که موضوعش دنیای معصومانه و ظریف کودک است رو خوندید و پسندیدید، پیشنهاد میکنم این رمان رو هم بخونید.
نمی گم کتاب بدی هست و نخونین، ولی توصیه هم نمیکنم. فقط یه کتابه، همین....
چون نخوندیش
در مورد کتاب، من خیلی انتظارات بالایی ازش داشت، ولی سبک نوشتاری و چارچوب کتاب جذبم نکرد... اینی که وسط یه خط داستانی تقریبا گیرا و درست وسط بحث، نویسنده بیاد از لحاظ علمی، یک موضوغ بی ربط رو اثبات کنه برای من جذابیتی نداره!
کارت اینه که روزانه بری زیر یسری کتاب نظر بی ربط بنویسی
من این کتاب رو سه چهار سال پیش خوندم. مطالعه ش خیلی دوست داشتنی و لذت بخشه. خوندنش رو پیشنهاد میکنم.
1/3 اول کتاب خوبه ولی 2/3 دیگش بد نه مزخرفه
داستان روانی داشت طوری که به راحتی با داستان همراه میشید. این که نویسنده زندگی رو از دید یک فرد اوتیسمی شرح داده بسیار جالبه👌 اما با توجه به شانزده جایزه ای که این کتاب دریافت کرده من تصور بهتری از این از کتاب داشتم. در هر صورت خواندنش خالی از لطف نیست و پیشنهاد میشه...
من این کتاب رو خیلی دوست داشتم! خیلی روان و جالب بود و اینکه ما همه داستان رو از دید یک بچه اوتیسمی میدیدیم خیلی جالبش میکرد. خوندنش رو خیلی پیشنهاد میکنم👍👍👍
و این که کتاب برای نوجوانان نیست، برای همه، همه. :)
هرچند در فصلهای آخر، توصیفهای بیشازحد و بیمورد و سریع شدن ریتم داستان شدیداً به داستان لطمه زده بود. پایانبندی کتاب هم چیزی نبود که انتظارش را داشتم؛ یعنی انتظار چیز خاصّی را نداشتم امّا انتظار این پایانبندیِ شاید شتابزده را هم نداشتم. ولی شاید بهترین پایانبندی ممکن بود با این وضع داستان در فصلهای آخر. ضربهای که بعد از خواندهشدنِ نامهها به من خورد واقعاً سخت بود
میان یک عالمه کار جدّی و کتاب سخت برای خواندن، برای همراهی با یک گروه کتابخوانی این را هم بردم سفر که بخوانمش. و چه سریعخوان و خوب و دوستداشتنی و غمانگیز بود... نویسنده خیلی خیلی خوب ذهن یک پسربچّهٔ اوتیسمی را شرح داده بود و پیرنگ داستان هم خیلی خوب بود.
نمیدانید چقدر این پسرکِ اوتیسمی باهوش و تیزبین و جذاب است، طوری که دلتان میخواهد بعد از تمام شدن کتاب هم گاهی بهش سری بزنید و حال و احوالش را جویا شوید. بهش بگویید چقدر دلتنگِ کتاب نوشتنش هستید و بهش بگویید هِی کریستوفر! اگر آدمها قول بدهند کمتر دور و برت هیاهو کنند، توام قول میدهی یک رُمان دیگر بنویسی؟
توی این کتاب که فروبروید دیگر به راحتی نمیتوانید بیرون بیایید، همان آخرها هم که از انرژی و هیجان داستان کم میشود باز هم نگرانید که اگر کتاب تمام شود، چه کنید؟ باز هم کتاب دیگری هست که اینقدر خوب و عزیز باشد؟ باز هم کسی مثل کریستوفر هست که طوری از «ریاضیات» که نفرت همیشگیِ زندگیتان بوده، صحبت کند که انگار دارد افسانهی آفرینش را میگوید یا اصلاً دارد برایتان از قشنگترینهای دنیا حرف میزند.
قبل از خوندن این کتاب فکر میکردم مبتلایان به اوتیسم تنها مشکلی که دارن اینه که نمیتونن به چهره افراد نگاه کنند ولی الان فهمیدم مشکلات این عزیزان بیشتر از این حرفاست
بعضی کتابا یا نویسندهها هستن که انتظار تو از کتاب یا نویسنده خیلی بالاست و لحظه شماری میکنی واسه خوندن کتاب...ماجرای عجیب سگی در شب از جمله این کتابها برای من بود. ماجرا در مورد پسریه که به بیماری اوتیسم مبتلاست و داستان هم ماجرا هایی است برای پیداکردن قاتل سگ که همه این ماجراها رو فردی داره انجام میده که اوتیسم داره ولی مارک هادون در برآوردن انتظارت ناتوان است و خلاصه اینکه من از این کتاب سه تا چیز یاد گرفتم. اولیش اینکه اوتیسم چیه,,دومیش اینکه یه فردی که اوتیسم داره چقدر میتونه ذهن خلاق و ری
داستان توی چند فصل مونده به آخر کار به شدت افت میکنه. به توصیهی من ضمن حفظ خونسردی داستان رو ادامه بدید که یه پایانبندی خوب در کمینه
نقل از متن: سگه، نه میدوید، و نه خواب بود، مرده بود. پایان نقل. نام داستان برگرفته از یکی از داستانهای «شرلوک هلمز» اثر «سر آرتور کانن دویل» است. رخدادهای داستان در «انگلستان» میگذرد، داستان شرح سفر پرماجرایی از «سوئیندون» به «لندن» است. داستان از زبان «کریستوفر بون» که پسری مبتلا به «اوتیسم» است، روایت و بیان میشود، و از همین روست که لحن ویژه و بیمانندی دارد. «کریستوفر» چون اوتیسم دارد، از درک رویدادهای عادی زندگی، ناتوان است، اما هوش بسیار ویژه ای دارد، و دنیا را دیگرگونه میبیند.
در داستان مصور "تیمارستان آرکام" یکی از پرستارها راجع به جوکر میگوید: ما نمیتوانیم با اطمینان او را تحت "دیوانه" طبقه بندی کنیم، شاید او دارای گونه ای "فرا-عقل" باشد، که در اثر تکامل نوع انسانی ایجاد شده باشد. در این شرایط است که آدم به فکر میرود که آیا اوتیسم حقیقتاً نوعی اختلال است یا نوعی فرا-انسان بودن؟ آیا میتوان به صرف این که نابغه ای انعطاف ناپذیر است و نمیتواند با دیگران ارتباط برقرار کند، او را دچار اختلال دانست؟ شاید اینها لوازم نبوغ هستند؟