کتاب دختر گمشده

Gone Girl
کد کتاب : 564
مترجم :
شابک : 978-600-7443-25-5
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 478
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2012
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 16
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

10 هفته جزو لیست پرفروش ترین های نیویورک تایمز.

فیلمی بر اساس این کتاب در سال 2014 ساخته شده است.

برنده جایزه کتاب ملی انگلستان سال 2013

معرفی کتاب دختر گمشده اثر گیلین فلین

در یک روز گرم تابستانی در شهر کارتاژ در ایالت میسوری، قرار است پنجمین سالگرد ازدواج نیک و ایمی دون جشن گرفته شود. همه مشغول آماده کردن هدایا و تدارکات جشن هستند که همسر باهوش و زیبای نیک، ناپدید می شود. اما نیک که در نظر سایرین، بهترین همسر دنیاست، کار خاصی انجام نمی دهد. نوشته هایی از دفتر خاطرات ایمی، این موضوع را برملا می کند که این زن کمال گرا و توانا، ممکن است همه ی اطرافیانش را در معرض خطری تهدیدآمیز قرار داده باشد. نیک، تحت فشار روزافزون پلیس، رسانه ها و به خصوص پدر و مادر ایمی، مجبور به دروغگویی، فریبکاری و رفتارهای نامناسب متعددی می شود. نیک به شکل عجیبی از همه گریزان شده و حال و روز خوشی ندارد. اما آیا او واقعا یک قاتل است؟

کتاب دختر گمشده

گیلین فلین
گیلین شیبر فلین، زاده ی 24 فوریه ی 1971، نویسنده و فیلمنامه نویس آمریکایی است.فلین در کانزاس به دنیا آمد و بزرگ شد. او در کودکی به گفته ی خودش، «به شکل دردناکی خجالتی» بود و مأوایش، خواندن و نوشتن داستان بود. فلین در کودکی به همراه پدرش برای دیدن فیلم های ترسناک به سینما می رفت.او برای تحصیل در رشته های زبان انگلیسی و روزنامه نگاری به دانشگاه کانزاس رفت و بعد از آن، دو سال در نیویورک مشغول کار نوشتن برای مجلات بود. فلین سپس در رشته ی روزنامه نگاری ادامه ی تحصیل داد. او در ابتدا قصد داشت که خب...
نکوداشت های کتاب دختر گمشده
It is subtly layered and populated by characters so well imagined that they’re hard to part with.
اثری چندوجهی و پر از کاراکترهایی آن قدر قابل باور که به سختی می توان از آن ها جدا شد.
New York Times New York Times

An ingenious and viperish thriller.
تریلری هوشمندانه و زهرآگین.
Entertainment Weekly Entertainment Weekly

A thoroughbred thriller about the nature of identity.
تریلری خوش ساخت درباره ی ماهیت هویت.
Time Time

قسمت هایی از کتاب دختر گمشده (لذت متن)
به خانه می روم و مدتی را به گریه کردن می گذرانم. تقریبا سی و دو سال ام شده است. سن زیادی نیست، خصوصا در نیویورک. اما حقیقت این است که مدت ها از آخرین باری که کسی را دوست داشته ام گذشته است. پس چطور ممکن است دیگر کسی را ببینم که عاشقش باشم؟ آن قدر عاشقش باشم که با او ازدواج کنم؟

قبل از شام، به کاراژ برگشتم. عجیب بود که وقتی تنر به همین سادگی گفت که اندی نمی تواند با من بماند ، اورا از ذهنم پاک کردم. چقدر زود این را پذیرفته بودم. چقدر کم برایش ناراحت شدم. در آن پرواز به میسوری، من از عاشق اندی بودن به عاشق اندی نبودن تغییر موضع دادم. انگار که از یک در رد شده باشم. رابطه مان به سرعت رنگ تیرگی به خود گرفت. تبدیل به گذشته شد. چقدر غریب بود که من زندگی زناشویی ام را به خاطر دختری که هیچ نقطه اشتراکی بامن جز خنده های بلند ونوشیدن مشروب بعد از معاشقه نداشت خراب کرده بودم.

هر وقت یاد همسرم می افتم، قبل از هر چیز به سرش فکر می کنم. همه چیز از شکل سر شروع می شود. اولین بار از پشت سر بود که دیدمش و چیز جالبی که درباره ی آن نظرم را جلب کرد، زاویه اش بود؛ مثل مغز سفت و سخت و درخشان یک دانه ذرت یا سنگواره ای بود در بستر رودخانه. سرش همان شکلی بود که در دوره ویکتوریا به آن، «سر خوش حالت» می گفتند. به راحتی می توانستی شکل جمجمه اش را تصور کنی. به هر حال من که او را از سرش شناختم.