دستاوردی خیره کننده.
با تأثیری ژرف.... تصویری موشکافانه از عشق خانوادگی و پایایی و تغییرات آن در طی زمان.
رمانی بسیار موفق.
نام خانوادگی من مثل اسم یک نوع ماهی به اسم سالمون بود و اسم کوچکم سوزی. چهارده ساله بودم، زمانی که در شش دسامبر 1973 به قتل رسیدم.
قاتل من، مرد همسایه ی ما بود. مادرم گل هایی را که او در حاشیه ی باغچه اش کاشته بود، دوست داشت و پدرم یک بار با او درباره ی نوع کودی که به گیاهانش می داد، صحبت کرده بود. قاتل من اعتقادات قدیمی داشت و می گفت پوسته ی تخم مرغ و تفاله ی قهوه به زمین قوت می بخشد؛ می گفت مادرش هم اینطوری زمینش را بارور می کرده است. پدرم تبسم کنان به خانه بازگشت، او را مسخره می کرد و می گفت ممکن است باغ وی زیبا به نظر برسد اما به محض آن که یک موج گرما به زمین بخورد، بوی گندش درمی آید و به آسمان می رسد.
در 6 دسامبر 1973 برف می بارید و من که از مدرسه به خانه بازمی گشتم، تصمیم گرفتم برای زودتر رسیدن میانبر بزنم و از مزرعه ی ذرت عبور کنم. هوا نسبتا تاریک بود، زیرا زمستان بود و روزها کوتاه تر شده بود... آقای هاروی گفت: "از من نترسی ها" البته در مزرعه ی ذرت در تاریکی، من هول شدم و از ترس پریدم. بعد از آنکه مردم، اندیشیدم که بوی ملایم ادکلنی هم در هوا پیچیده بود.
داستان های جنایی، یکی از قواعد اساسی قصه گویی را به آشکارترین شکل نشان می دهند: «علت و معلول»
چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟
بیایید سوار بر قالیچه ای پرنده، بر فراز دنیاهایی پر از شگفتی به پرواز درآییم.
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟
فیلم سینمایی این کتاب رو هم ساختن حتما ببینیدش خیلی خوبه
من دارم زبان اصلیشو میخونم توقع جنایی نداشته باشید من دوست داشتم واقعی بود
متاسفانه اصلا نتونستم از این کتاب لذت ببرم. ترجمه میترا معتضد هم چندان جالب نبود.
کتاب خوبی بود ولی عاری از ذره ای هیجان.فضای کتاب خیلی واقعی بود و میتونستی با تک به تک کاراکترها همذات پنداری کنی.ترجمهی نشر روزگار بد نبود خوب و روان بود.
این رمان میتونه به ما نشون بده، بعد از مرگ یو بچه چطور ذهن خواهر و برادرها و البته والدینش را درگیر میکند ،فضا انگار واقعی بود و من خیلی راحت خودم رو جای سوزی و لینزی و مادر سوزی گذاشتم
با اینکه داستان از زبان یه روح تعریف میشه، فضای خیلی رئال و باورپذیری داره. به زیبایی نشون میده که چطور یه اتفاق سخت مثل مرگ فرزند، یه خونواده رو متلاشی میکنه و هر کدوم از اعضای خونواده رو در لاک تنهایی و بدبختی فرو میبره. من بیشتر از 10 سال پیش خوندمش ولی هنوز تاثیرش در روح و روانم باقیه. حتما توصیه میکنم بخونید.
غمگین اما زیبا و فوق العاده
عالی عالی حتما بخونید
چقدر با این کتاب گریه کردم ، فوق العاده زیباست