کتاب چیزهای تیز

Sharp Objects
کد کتاب : 12639
مترجم :
شابک : 978-600-95942-2-1
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 347
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2006
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 6 اردیبهشت

برنده جایزه «دگر»

از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز

سریالی بر اساس این کتاب در سال 2018 ساخته شده است.

معرفی کتاب چیزهای تیز اثر گیلین فلین

کتاب چیزهای تیز، رمانی نوشته ی گیلین فلین است که اولین بار در سال 2006 وارد بازار نشر شد. کامیل پریکر پس از اقامتی کوتاه در یک بیمارستان روانپزشکی، با مأموریتی سخت و مشکل ساز رو به رو می شود: او باید به شهر کوچک خود بازگردد و ماجرای قتل دو دختر کم سن و سال را پوشش دهد. در طول این سال ها، کامیل به ندرت با مادر روان پریش خود یا خواهرخوانده اش—دختری زیبا و سیزده ساله که کامیل تقریبا او را نمی شناسد—صحبت کرده است. کامیل اکنون در اتاق خواب سابقش در عمارت خانوادگی خود، به تدریج با قربانیان کم سن و سال این قتل ها همذات پنداری می کند، حتی شاید بیش از اندازه. او اکنون اگر می خواهد حقیقت را متوجه شود و از این بازگشت به خانه جان سالم به در ببرد، باید معمای روانشناسانه ی گذشته ی خود را حل کند.

کتاب چیزهای تیز

گیلین فلین
گیلین شیبر فلین، زاده ی 24 فوریه ی 1971، نویسنده و فیلمنامه نویس آمریکایی است.فلین در کانزاس به دنیا آمد و بزرگ شد. او در کودکی به گفته ی خودش، «به شکل دردناکی خجالتی» بود و مأوایش، خواندن و نوشتن داستان بود. فلین در کودکی به همراه پدرش برای دیدن فیلم های ترسناک به سینما می رفت.او برای تحصیل در رشته های زبان انگلیسی و روزنامه نگاری به دانشگاه کانزاس رفت و بعد از آن، دو سال در نیویورک مشغول کار نوشتن برای مجلات بود. فلین سپس در رشته ی روزنامه نگاری ادامه ی تحصیل داد. او در ابتدا قصد داشت که خب...
نکوداشت های کتاب چیزهای تیز
A first novel that reads like the accomplished work of a long-time pro.
رمان اولی که مانند اثر موفق یک نویسنده ی حرفه ای کارکشته به نظر می رسد.
The Chicago Tribune

A compulsively readable psychological thriller.
یک تریلر روانشناسانه ی فوق العاده خواندنی.
Chicago Sun-Times

A disturbing yet riveting tale.
داستانی تشویش آور و در عین حال، هیجان انگیز.
People People

قسمت هایی از کتاب چیزهای تیز (لذت متن)
وقتی هول می کنم، این کلمه ها را، با صدای بلند، به خودم می گویم. من اینجا هستم. معمولا احساس حضور ندارم. گویی همین حالاست که همراه باد گرمی محو شوم، باد مرا با خود ببرد و برای همیشه ناپدید کند و حتی تکه ناخنی هم از من به جا نگذارد. روزهایی هست که با این فکر از درون گرم می شوم و روزهایی هم باعث می شود یخ کنم.

گمانم دلیل این احساس بی وزنی ناشی از این ا ست که بسیار کم درباره ی گذشته ی خودم می دانم. یا حداقل حرف روانکاوهای توی بیمارستان این بود. خیلی وقت است که از تلاش برای شناختن پدرم دست کشیده ام، وقتی تلاش می کنم او را تصور کنم، تصویری عام از «پدر» در ذهنم شکل می گیرد. نمی توانم با جزئیات درباره اش فکر کنم. مثلا نمی توانم تصور کنم که برای خرید بیرون رفته باشد یا صبح ها، مشغول نوشیدن یک فنجان قهوه است یا عصرها از سر کار برمی گردد. ممکن است روزی دختری را ببینم که شبیه من باشد؟

وقتی بچه بودم تلاش می کردم بین خودم و مادرم شباهتی پیدا کنم؛ مثلا چیزی که ثابت کند من بچه ی او هستم. وقتی حواسش به من نبود، چهره اش را بررسی می کردم. قاب عکس های اتاقش را کش می رفتم و تلاش می کردم به خودم ثابت کنم چشم های او را دارم. یا شاید شباهت در چهره نبود؛ شاید ساق پایم شبیه ساق پای او بود یا مثلا انحنای گردنم!»