مرا دوست داشته باش، یک جور انکار نشدنی ای دوستم داشته باش بگذار کل زمین و آسمان قیطریه تسلیم شوند جلوی این حس گنگ عمیقت. بعد بایست و که چطور ،زمین زیر پای تو و دوست داشتنت خرد می شود دهن باز میکند ببین و میگرید برای آسمانی که خیلی وقت است که درست و حسابی نباریده مامان می گوید باید با زخم ها ،جنگید اما هیچ وقت نگفته که می شود توی به وجود نیامدنشان نقش داشت... چنگ بزن تمام این خاطرات و حس های بی نام و بی بدیل را چنگ بزن تا که روزی بتوانم سر بلند کنم و نگاه بیندازمم به ریتم کند این زمان بی پدر و عقربه های خسته به یاد بیاورم که جایی، قلب و بعد تنم لمس شد توی روزهایی یکنواخت و در عین حال بیقرار برایم از معصومیت بگو از باکرگی روحی که ساده و کودکانه از دستش دادم؛ روح ولنگار شد مدام رفت پی دیگری اما خاطره اما ،زمان همچنان قرص و محکم میخ شده سر جا و طنین زمزمه ی هولناکش وقت و بی وقت سر میخرد توی هوا با باد جار می کشد که هیچ چیز تمام نشده تو هم ،نخواهی این غم سکش و لجباز کش می آید وسعت پیدا می کند می میراند فراموش نمی کند تا که فراموش نشود.