اگر اتفاقی فقط برای یکی شان می افتاد که می توانست پیوند بینشان را قوی تر کند، اتفاقی که می توانستند از آن به سلامت گذر کنند … مثل تصادفی که از آن جان سالم درببرند و ارزش زندگی را به آن ها گوشزد کند. دردی کوتاه؛ دردی کوتاه و آماده که کمک کند به خواسته هایشان تعادل بدهند. افکارْ وحشیانه به ذهنش هجوم آورده بودند … در درونش می داند که اگر به این چیزها فکر کند، یعنی هیچ قدرتی ندارد. و فقط اگر یک تراژدی برایش اتفاق بیفتد می فهمد که اصلا قدرتی در او مانده یا نه. چطور کسی می تواند آرزوی سرطان کند؟ در هفته های آینده تمام ذهنش درگیر این قضیه خواهد بود. صدایی در درونش می گوید: این همان بزدلی ای است که بالأخره همه مان را از هم جدا خواهد کرد؛ آن قدرت ظاهری را در هم خواهد شکست …