1. خانه
  2. /
  3. کتاب سونات زمستان

کتاب سونات زمستان

پیشنهاد ویژه
3.6 از 1 رأی

کتاب سونات زمستان

Winter Sonata
٪25
185000
138750
معرفی کتاب سونات زمستان
بله، کتاب «سونات زمستان» رمانی نوشته‌ی دوروتی ادواردز، نویسنده‌ی انگلیسی است. این رمان که در سال ۱۹۲۸ منتشر شد، تنها رمان ادواردز و یکی از آثار مهم ادبیات مدرن به شمار می‌رود.
داستان رمان در یک شب زمستانی در خانه‌ای اشرافی در انگلستان می‌گذرد. اعضای خانواده و مهمانان برای گذراندن تعطیلات کریسمس در این خانه جمع شده‌اند. اما با ورود غریبه‌ای مرموز، شرایط تغییر می‌کند و رازهای پنهان یکی پس از دیگری فاش می‌شوند.
رمان «سونات زمستان» به بررسی پیچیدگی‌های روابط خانوادگی، رازها و دروغ‌هایی که در خانواده‌ها وجود دارد، می‌پردازد. ادواردز در این رمان به مسائل طبقاتی و نابرابری‌های اجتماعی نیز اشاره می‌کند و همچنین تأثیرات جنگ جهانی اول بر زندگی افراد و جامعه را در این رمان به تصویر شده است. شخصیت‌های رمان از نظر روانشناختی پیچیده و چندبعدی هستند به خوبی پرداخته شده‌اند. پایان رمان غیرمنتظره و غافلگیرکننده است و خواننده را تا مدت‌ها در فکر فرو می‌برد.
«سونات زمستان» یکی از رمان‌های مهم ادبیات مدرن به شمار می‌رود و به دلیل ویژگی‌های خاص خود، همواره مورد توجه منتقدان و خوانندگان بوده است. این رمان به زبان‌های مختلف ترجمه شده و جوایز متعددی را از آن خود کرده است.
اگر به رمان‌های روانشناختی، معمایی و خانوادگی علاقه دارید، «سونات زمستان» می‌تواند انتخاب مناسبی برای شما باشد.
درباره دوروتی ادواردز
درباره دوروتی ادواردز
دوروتی ادواردز (زاده ۱۸ اوت ۱۹۰۲ – درگذشته ۵ ژانویه ۱۹۳۴) نویسنده و رمان‌نویس داستان کوتاه ولزی بود که به زبان انگلیسی می‌نوشت.
قسمت هایی از کتاب سونات زمستان

آفتاب فقط کودکان و گربه‌های ده را فریب می‌داد. الکساندر کلارک کوچک، از اهالی خانۀ آقای نتل، لباسش را وسط خیابان از تن درآورد و وقتی خواهرش پاولین او را دید، چنان به باد سیلی‌اش گرفت که مثل همیشه زد زیر گریه. دوباره لباس تنش کرد. از بازویش گرفت و شروع کرد به تکان دادنش، چنان‌که هق‌هق پسرک بلند شد. بعد از آن دست از سرش برداشت تا برود و روی لبۀ پیاده‌رو بنشیند. کسی از آن‌جا می‌گذشت و برای آنکه گریه‌اش را بند بیاورد، به او نیم پنی پول داد، اما پسرک همسایه به محض اینکه از چشم بقیه دور ماندند، پول را دزدکی قاپید و الکساندر، همچنان گریان، جاده را تنها به سمت بالا در پیش گرفت. خواهرش پاولین به ادارۀ پست رفت. قرار بود برای مادرش خرید کند؛ اما می‌خواست اول مستأجر جدیدشان را ببیند، زیرا او دیشب، دیروقت رسیده و صبح هم مادر به پاولین اجازه نداده بود صبحانه‌اش را ببرد. خانم کلارک خودش امروز صبحانه را حاضر کرده بود. پاولین داخل رفت و برگۀ تلگرافی خواست. آرنولد نتل به او برگه‌ای داد. مردی جوان و عجیب‌و‌غریب بود؛ خوش‌لباس‌تر از همۀ پسران گروه کر. پاولین به او لبخند زد. بعد سرش را پایین انداخت و یکی از پاهایش را روی زمین کشید. دوباره سرش را بلند کرد؛ گویی نمی‌توانست جلوی خنده‌اش را بگیرد. نتل نیز آشکارا گمان برد که دخترک به او می‌خندد. صورتش سرخ شد. از قرار معلوم بسیار کم‌روست و گذشته از هرچیز، از دختران ترسی ناشناخته دارد.

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب سونات زمستان" ثبت می‌کند