پایانی گیرا بر یک سه گانه ی جادویی جذاب.
مأموریتی مهیج برای آزادی.
نثر «فیشر» مانند قطره های خون بر برف، در ذهن متمایز می شود.
«سرن» که روی صندلی چرمی و داغ نشسـته بود، نگاهی به بالا انداخت و پلک زد. چنان غرق افکارش بود که حتی نفهمیده بود رسیده اند. اما تقلاکنان بلند شد و کنار «توماس» ایستاد و حسابی ذوق زده شد.
در و دیوار شهر کوچک برای جشنواره ی تابستانه آذین بندی شده بود. ریسه های آبی و طلایی از پنجره ها و دودکش ها آویزان بودند و روی میله ی پرچم کلیسا، اژدهایی قرمز و بزرگ در باد تکان می خورد.
«سرن» کاغذ را از «توماس» گرفت و سعی کرد شـبیه کارآگاه محبوبش به نظر بیاید. «واتسون، روش کارم رو که میدونی. اول باید پاکت نامه رو بررسی کنی.» و پاکت را برگرداند. «ملاحظه کن. آدرس با یه مداد نوشته شده و نوشته خیلی بدخطه. به حرف «ش» که با عجله نوشته شده توجه کن و همینطور حرف «ی» که تقریبا ناخواناست.»
بهترین کتاب در طول عمرم بود👌👌👋خیلی زیباست حتما بخونید ارزش پولشو داره من همه جلداشو خوندم خیلی قشنگه اگه نخوندید نصف عمرتون بر فناست و هم کلاغ کوکی سه جلدشو بخثنید هم هتل پنج بلوط چهار جلدشو خالی قشنگه من حدود ۳۰تا کتاب رمان خوندم اینا زیباترین هستند حتمابخونید، حتما حتما حتما حتما حتما حتما 👌👌👌👌👌👌