1. خانه
  2. /
  3. کتاب تا انتهای شب

کتاب تا انتهای شب

نویسنده: لیلا نوروزی
3.8 از 1 رأی

کتاب تا انتهای شب

Until the end of the night
انتشارات: نشر علی
٪15
460000
391000
معرفی کتاب تا انتهای شب
«تا انتهای شب» کتابی نوشته لیلا نوروزی است. این اثر در دسته ادبیات داستانی با بن‌مایه عاشقانه تقسیم‌بندی می‌شود. رمان «تا انتهای شب» روایتی از رویدادهای جنگ است. نویسنده در این رمان در پی آن است تا رنج مردمی را بازگو کند که به قصد کمک و کم‌کردن آلام دیگران پا به مناطق جنگی گذاشتند اما پس از گذشت سال‌ها همچنان با پیامدهای جنگ دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند. رمان «تا انتهای شب» داستان زندگی زوجی جوان است که جنگ زندگی آنها را دگرگون می‌کند. این رمان روایتی از ماجرای عاشقانه پزشکی به نام سودابه و همسرش فرهاد است که در دوران دانشجویی با هم آشنا و به هم علاقه‌مند شدند. آنها با هم ازدواج می‌کنند اما با آغاز جنگ، فرهاد خانه را ترک کرده و راهی اردوگاه می‌شود تا در دوره‌هایی برای مداوای مصدومان جنگی شرکت کند. در این میان سودابه باردار است و تحمل دوری از فرهاد را ندارد به همین دلیل تصمیم می‌گیرد به شهر جنگ‌زده اهواز سفر کند. سودابه برای پیدا‌کردن فرهاد به بیمارستانی به نام امام حسین‌(ع) می‌رود اما آنجا زنی باردار با درد بی‌امان بستری شده و احتمال زودرس‌بودن زایمان او فراوان است.
سودابه به زن کمک می‌کند تا نوزاد خود را به دنیا بیاورد اما دردی شدید سودابه را بی‌تاب می‌کند و حالا خود او است که دچار زایمان زودرس شده است. مدت کوتاهی پس از تحمل درد شدید، نوزاد سودابه و فرهاد به دنیا می‌آید؛ اما سودابه پس از به هوش آمدن، متوجه می‌شود‌ نوزادش گم شده و او در بیمارستان تنها روی تخت دراز کشیده است. دوران جنگ به پایان می‌رسد و پس از 26 سال سودابه همچنان به فکر دختری است که در بیمارستان امام حسین (ع) گم کرده است. اما ماجرا به همین‌جا ختم نمی‌شود و پس از گذشت این زمان، دنیا روی دیگری از خود را به سودابه نشان می‌دهد.
درباره لیلا نوروزی
درباره لیلا نوروزی
لیلا نوروزی متولد 1368 اردبیل است و تاکنون سه کتاب از او منتشر شده و ساخت چند فیلم کوتاه را نیز در کارنامه خود دارد. او همچنین یکی از نویسندگان کتاب انیمیشین آذربایجان است که در جمهوری آذربایجان و به سه زبان ترکی، انگلیسی و روسی چاپ شده است.
قسمت هایی از کتاب تا انتهای شب

بیرون از کوپه فضا رنگ دیگری داشت. صدای خند‌های مردانه‌ از کوپه‌ی کناری می‌آمد و بوی گلپر تخمه‌هایی که شکسته می‌شد. قطار از شهر دور شده بود. تا چشم کار می‌کرد همه جا بیابان بود. جوانکی با لباس سربازی از کنارش گذشت. خودش را به دیواره‌ی قطار چسباند تا مانع راهش نشود. این لباس‌های خاکی رنگ وحشتش را بیشتر می‌کرد. جنینش یه دور کامل چرخید. کف دستش را روی شکمش گذاشت و چشمانش را بست. حرکتش را زیر دستش حس می‌کرد. همانی که فرهاد برای لمس چند ثانیه‌ایش ساعت‌ها صورت خود را به شکمش می‌چسباند و با او حرف می‌زد. زمزمه کرد: - تو هم دلت براش تنگ شده نفس فرهاد؟ سرش را با آه عمیقی به شیشه‌ی قطار چسباند و پچ زد: - تو هم دلت تنگ شده؟ واسه بوسه‌هاش، واسه عزیزم گفتناش، واسه لحن صداش وقتی «تو ای پری کجایی؟» رو می‌خونه. قطره‌ی غریب اشک از گوشه‌ی چشمش سر خورد و روی گونه‌اش جاری شد. از ته دل آرزو کرد: - خدایا همه چیزو ازم بگیر فقط فرهادم و برگردون.

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب تا انتهای شب" ثبت می‌کند