مادرم بیشتر اوقات غصه دار و غمگین است و ناله می کند. همیشه یا از دکتر برگشته یا نوبت دارد و قرار است پس فردا ریحانه ببردش پیش دکتر چاووشی که مطبش نزدیک خانه است و همه ی ما با او بزرگ شده ایم یا دکتر قندی در بهارشیراز که برای کمردرد مزمن می رود و با پلاستیکی پر از قرص و آمپول به خانه برمی گردد. به دکتر می گوید: «باز ویزیتت رو گرون کردی؟ چرا به فکر ما فقیر بیچاره ها نیستی دکتر!» دکتر با خنده می گوید: «شما همون ویزیت پارسال رو بده!» مثل بیشتر هم سن و سال هایش مسائل و مشکلات روانی مادرم درجا به دردهای جسمانی بدل می شود.
سلام من تا حالا سه جلد کتاب ازش خوندم خیلی حال کردم وقتی کتابو دست میگیرم نمیتونم دیگه ازش دل بکنم مگر اینکه مجبور بشم یا کاری پیش بیاد بزارمش کنار تا بعد
سلام. این کتاب نامزد جایزههای جلال آل احمد و هفت اقلیم شده است.