کتاب دریاچه شیشه ای

The glass lake
کد کتاب : 13499
مترجم : قدسی گلریز
شابک : 978-9646675230
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 991
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 1994
نوع جلد : جلد سخت
سری چاپ : 16
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

دریاچه رویایی (2 جلدی)
The Glass Lake
  • 465,000 تومان
  • تمام شد ، اما میاریمش 😏
  • انتشارات: آهور آهور
    نویسنده:
کد کتاب : 116425
مترجم :
شابک : 978-6009866731
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 914
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1994
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب دریاچه شیشه ای اثر مائیو بنچی

کتاب دریاچه شیشه ای، رمانی ست زیبا و خواندنی از مائیو بنچی که به اتفاقات زندگی زنی به نام هلن می پردازد؛ او در جوانی عاشق مردی مسئولیت ناپذیر به نام لوئیس می شود. این رمان از چنان جذابیت بی همتایی برخوردار است که تمایلی به تمام کردنش نخواهید داشت.

مائیو بنچی که با عواطف و مسایل زنان به خوبی آشنا است در این اثر آرزوها، رویاها و احساسات و علایق یک زن معمولی را به زیبایی ترسیم کرده است.

کتاب دریاچه شیشه ای

مائیو بنچی
میوی بینچی اسنل (Maeve Binchy Snell) (زادهٔ ۲۸ مه ۱۹۴۰ در دالکی، شهرستان دوبلین – درگذشتهٔ ۳۰ ژوئیه ۲۰۱۲ در دوبلین) رمان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس، داستان کوتاهنویس و روزنامه‌نگار برجستهٔ ایرلندی بود. رمان‌های او به ۳۷ زبان ترجمه شده و بیش از چهل میلیون نسخه از آن در جهان به فروش رفته‌است.بینچی که متولد شهر دوبلین بود، پیش از این که به حرفهٔ معلمی بپردازد، در دانشگاه مشغول تحصیل شد. او کار نویسندگی را با روزنامه‌نگاری و مقاله‌نویسی در یک مجله آغاز کرد...
قسمت هایی از کتاب دریاچه شیشه ای (لذت متن)
از مدرسه تا خانه خیلی کارها بود که آن ها می توانستند انجام بدهند. این ویژگی مربوط می شد به زندگی در جایی چون «لوف گلاس». شهری کوچک در دورافتاده ترین بخش ساحلی یک دریاچه ی بزرگ. با این که بزرگترین دریاچه ی ایرلند نبود، خیلی بزرگ بود. به غیر از روزهای صاف و آفتابی، کسی نمی توانست ساحل مقابل را ببیند. مردم به آن دریاچه ی شیشه ای می گفتند که البته مفهوم حقیقی آن دریاچه ی سبز بود. تمام بچه ها این را می دانستند. گاهی اوقات دریاچه مانند آینه می درخشید.

به اعتقاد مردم لوف گلاس اگر کسی شب عید «اگنس مقدس» هنگام غروب آفتاب به کنار دریاچه می رفت و به آن نگاه می کرد، می توانست آینده اش را در آن ببیند. کیت و کلایو هیچ وقت به این چیزها فکر نمی کردند. آینده؟ آینده برای آن ها فردا بود، یا پس فردا. اما به هر حال دختران خل وضع و کسان دیگری که سن آن ها به حدود بیست می رسید وقت غروب آفتاب به کنار دریاچه می رفتند و با هل دادن دیگران سعی می کردند از لابه لای جمعیت به دریاچه برسند و آینده ی خود را در آن ببینند. گویی هر چیزی را می شد در آب دید، به غیر از انعکاس تصویر خودشان و دیگران را.

بعضی اوقات هنگام بازگشت به خانه، کیت و کلایو سری به داروخانه ی مک ماهون می زدند تا پدر کیت را ببینند. به این امید که آب نباتی هم از ظرف مخصوص به آن ها تعارف شود. گاهی به اسکله ی چوبی که به سمت دریاچه پیش رفته بود، می رفتند تا ماهیگیرانی را که با صیدهایشان برمی گشتند تماشا کنند. بعضی وقت ها سری به زمین گلف می زدند و اگر توپی گم شده بود پیدا می کردند و آن را به بهای ناچیزی به گلف بازان می فروختند.