خانم دروسیلا رایت از خواهرش پرسید: اوکتاویا، می تونی به من بگی چرا هیچ وقت اقبال به ما رو نمی آره؟ سپس آهی کشید و اضافه کرد: ما به یک شیروانی تازه احتیاج داریم. دستان دوشیزه اوکتاویا هرلینگ فورد روی پاهایش افتاد و سرش را تکان داد و به طرز حزن انگیزی آه خواهرش را پاسخ داد: وای خدای من! مطمئنی...