گلبرگ دختری بسیار جوان و با استعداد است که درست در آستانه ورود به دانشگاه مشکل خانوادگی بزرگی برایش رخ می دهد. پدرش در اثر یک حادثه زمین گیر می شود و هیچ کس دیگری جز او وجود ندارد که بتواند کاری دست و پا کند و خرج خانواده را بدهد. او به هر ترتیبی شده صاحب شغل می شود و مجبور به کار در شیفت شب است؛ گلبرگ که از زیبایی خداداد برخوردار است از سوی دو مرد عاشق پیشه مورد لطف قرار می گیرد اما همین مشکلات خانوادگی و باری که بر دوش دارد مانع از آن می شود که دختر جوان چندان به عشق دل ببندد. با این وجود آیا می توان جوان بود و پر احساس و از عشق دست شست؟ ایا می توان از این موهبت الهی چشم پوشید؟ و آیا می شود احساس را سرکوب کرد؟
کتاب شیفت شب