غنی، مشفقانه و جست و جوگرانه.
این اثر به نکوداشت پیچیدگی های پرظرافت زندگی می پردازد.
داستانی تأثیرگذار و خوش ساخت درباره ی دوستی، خانواده و معنای آمریکایی بودن.
اکثر دروازه های ورودی هم مسافران آخرین پروازها را تحویل داده بودند. صفحات اطلاعات پرواز خاموش بود و ردیف صندلی های پلاستیکی سالن انتظار خالی و وهم انگیز بود. با این حال می توانستی زمزمه خفیفی را از دور بشنوی؛ زمزمه ای حاکی از انتظار در انتظار دروازه ورودی «دی». می توانستی کودک هیجان زده ای را در میان راهرو ببینی که از شدت چرخ زدن نزدیک به سرگیجه بود، و بعد بزرگسالی که آمد جلو، و او را بغل گرفت و برد به سالن ورودی دروازه، در حالی که کودک نخودی می خندید و به خود می پیچید. بعد زنی را با لباس زرد و بغلی گل سرخ ساقه بلند می بینی، که به تأخیر رسیده، و دوان دوان به طرف منتظران می دود.
امکان نداشت مریم بتواند چند روز بعد با کیان برود. ماه ژوئن، مراسم عقدی از راه دور برگزار کردند _ کیان در بالتیمور و پای تلفن، مریم در تهران در لباس عروسی سفید بلندش، در احاطه اقوام و دوستان. شب بعد، تهران را به قصد آمریکا ترک کرد. مادرش او را از زیر قرآن رد کرد و همه زنان فامیل اشک ریختند. باورکردنی نبود؛ از روز دستگیری او، همه شان آرزوی چنین لحظه ای را داشتند.
از آن دخترایرانی هایی نبود که آمریکا کعبه آمالشان باشد. برای او و دوستان دانشگاهی اش، آمریکا ناامیدی بزرگی بود _ کشور دموکراتیکی که در زمان بحران های شاه، در کمال شگفتی آن ها، از او حمایت کرده بود. در نتیجه، نیمی هیجان زده و نیمی با اکراه، عازم کشور جدیدش شد (اما در خفا، و با شرمندگی، خوشحال بود که دیگر لازم نیست در جلسات سیاسی شرکت کند.) مهم این بود که به کیان می پیوست؛ حتی نزدیک ترین دوستانش هم نمی دانستند چگونه کیان در جسم و جان او رسوخ کرده. وقتی در فرودگاه بالتیمور از هواپیما پیاده شد و کیان را در پیراهنی آستین کوتاه، که بازوهای لاغرش را آشکار می کرد، در انتظار دید، شگفت زده شد. آیا این همان مردی بود که تمام این روزها در رویاهایش مجسم می کرد؟
تمام خانواده های داستان های «آن تایلر»، متفاوت هستند و این نکته بدون تردید در مورد خانواده ی «تال»، در کتاب «شام در رستوران دلتنگی»، نیز صدق می کند.