داستانی جذاب و مسحورکننده درباره ی قدرت رستگاری بخش عشق.
تصویری مشفقانه از شهر به عنوان مأوای نهایی روح انسان.
اثری چندلایه.
دنیای پیرامون ما چه با سرعت تغییر می کند. با چه سرعتی یک مشکل جایگزین مشکل دیگری می شود، به طوری که لحظه ای بیشتر فرصت نداریم بابت پیروزی ها به خود تبریک بگوییم.
اگر آنچه می دانیم برای ممانعت از ویرانی زندگی یک دوست به کار نیاید، دانستن به چه درد می خورد؟
نانسی مازوچلی های این جهان، نادر و استثنایی هستند و اگر بخت با مردی یاری کند و قلب چنین زنی را به دست آورد، باید هر چه می تواند انجام دهد تا آن را نبازد. بدبختانه مردان موجودات احمقی هستند.
کتاب خسته کننده بود و حوصلم سر رفت ولی بعضی جاهاش جملات قابل تامل و قشنگی به کار میبرد. بعد از اتفاق شوکه کننده ای که افتاد(نمیگم چی تا داستان لو نره) یکم بهتر پیش رفت ولی در کل مورد علاقه من نبود. شایدم هنوز سنم کم بود برای خوندنش🤷🏻
مگه چند سالت بود خوندی؟
مجله نیویورکر گفته: "دیوانگی در بروکلین" دری است به روی دنیایی بهتر. مکانی که بیش از یک فضای داستانی ارزش دارد. جایی برای رجوع و رسیدن به یک آغاز برای ادامه زندگی.