{قصر سلطان ابن سلطان، تلخک در حالیکه طبقی از غذا بر سر دارد وارد میشود، شاه و ملکه با خیزرانی و بادبزنی که در دست دارند به او ضرباتی وارد میکنند} شاه:تلخک ما را بخندان ملکه:آری ما را بخندان تلخک:نمیشود که هم کوفتتان را بیاورم و هم پشتکوارو بزنم که بخندید ملکه:اعلیحضرتا شنیدید چه گفت شاه: نمیتواند، من پدرش را در می آورم {تلخک طبق به سر به طرف میزی بزرگ که در دو طرفش دو تا صندلی است میرود} تلخک:قربان از آن همه پدر منظورتان کدامشان است شاه:(اردنگی به تلخک میزند و میخندد) ای حرام زاده ملکه:(میخندد) نطقش درآمد.
کتاب افاضات همایونی