صدای محمود: تمام درختان باغ دماوند بار داده اند، جز درخت گلابی، درخت طناز و خودنمای گلابی و این حقیقت رسواکننده را، باغبان پیر و سمج هر روز اول صبح به گوش من می رساند. بیرون ساختمان، در باغ، باغبان پیر با گیوه های کلفت و زمخت از روی لته ها و جویبارها به این سو و آن سو می جهد و پای درختی را بیل می زند. وقتی متوجه محمود می شود بیل را رها می کند و به سمت پنجره می آید. صدای محمود: چشمم را که باز می کنم، پشت پنجره اتاقم منتظر ایستاده و نمی فهمد که سرنوشت مغموم گیاهان ابله و خوشی و ناخوشی سبزه و علف و علوفه به من ربطی ندارد. به من نویسنده و فیلسوف و شاعر و متوجه نیست که حواس من جای دیگرست، جایی ماورای اتفاق های کوچک زمینی و حادثه های حقیر روزمره. از پشت پنجره کنار می رود و دوباره شروع به قدم زدن می کند. در پشت یکی از پنجره های اتاق باغبان پیر ایستاده و صورتش را به شیشه چسبانده است. با دست به شیشه می زند و آقا را صدا می کند. باغبان: آقاجان! محمود اعتنایی نمی کند و رد می شود. باغبان با سماجت پشت پنجره دیگری ظاهر می شود و باز به شیشه می زند و او را صدا می کند. باغبان: آقا... آقاجان... آقاجان... آقا! *** کنج دیوار و دور از دیدرس باغبان، محمود به زاویه دیوار تکیه داده و به فکر فرو می رود. بعد دوباره قدم می زند. صدای محمود: باید امسال بالاخره این کتاب طلسم شده لعنتی را تمام کنم. هیچ عذر و بهانه ای ندارم. در این باغ دورافتاده نه آدمی هست که وقتم را با پرحرفی و بحث و مناظره، و البته مصاحبه تلف کند، نه برو بیایی، نه زن و بچه ای. هیچ چیز جز وقت فراوان و آفتاب تابان و سکوت و آرامش. یعنی تمام امکانات مفید برای ابداع و آفرینش.
در اوایل قرن بیستم و در اغلب کشورهای اروپایی، تمایزی میان نمایش های ساده و خیابانی با آثار جدی تر به وجود آمد.
داستان خانم ترقی بسیار زیباست، هرچند فیلم مهرجویی صرفاً به لحاظ بصری زیباست و کپیه از فیلم مهم و ماندگار سه ماه تعطیلی، اثر آقای شاپور قریب است
داستانی عمیق و کوتاه با زبانی بسیار ساده و شیوا از یک عشق اصیل و البته نافرجام.. که با وجود تلخی هایش، همچنان شیرینی خودش رو تا انتها حفظ میکنه..
روایت سرخودگی نسل روشنفکر نه در دور دست
آره عزیزم♥️♥️♥️♥️💋💋