زن جوان تو و عشق یگانه شدید! در خواب یا در بیداری؟ مرد جوان شاید فقط… در خیال. در خیال! زن جوان اما، من در بیداری سرانجام… رسیدم. رسیدم به جایی که من و عشق در هم آمیختیم، یگانه شدیم. در بی نهایت ضرب شدیم و حاصل ضرب را تقسیم کردیم به تکه های کوچک، هر تکه ی کوچک را به تکه های کوچک تر، هر تکه ی کوچک تر را به کوچک ترین ذره ی ممکن و به باد سپردیم ذره ذره ذره ها را برای رساندن به هرکجا که… به هر کسی که… مرد جوان تو و عشق! یگانه شدن در عالم بیداری! عجب! عجب! عجب! زن جوان عجب گفتن نداره. من زن هستم. زن زاده ی عشق است و عشق زاده ی زن. زن مادر عشق است و عشق مادر زن. حالا، بی خیال خواب و خیال و بیداری و عشق و عاشق و این حرفا. بگو ببینم، از اون خوابی که داری با اسب به قله ی دماوند می ری چه خبر؟ به قله رسیدی یا- مرد جوان نگران نباش… در راهم. زن جوان چرا توی خواب م شده سوار مرسدس بنز یا پورشه نمی شی؟ مرد جوان (چرخی در اتاق می زند. سبد بزرگی روی میز می گذارد و محتویاتش را به زن جوان نشان می دهد.) این چیه؟ توبره. این چیه؟ بقچه. این چیه؟ چمدون. زن جوان این که یه جعبه ی کوچولو و درب و داغونه! مرد جوان خوب باشه، مهم نیست. به خواست من می شه چمدون. این چمدون گنده که می بینی، اسمش جامه دان بوده، بعد مثه خیلی چیزای دیگه متحول شده و پیشرفت کرده، شده چمدون! زن جوان تو به تغییر اسم می گی تحول و پیشرفت؟ مرد جوان خب، تو اگر تحول و پیشرفتی بهتر از این سراغ داری، بفرما، ایجاد کن. این چیه؟ کیف دستی. این چیه؟ کوله. توی این جعبه ی کهنه و رنگ و رو رفته چیه؟ صبر کن، باید درشو باز کنم.