کوروش به کاوش غارها میپرداخت و از رفتن از رودها به قله کوهها خسته نمیشد. و در این کار به غارهایی تصادف میکرد که در میان جنگلهای ارتفاعات پنهان شده بود و شکارچیان جرأت نزدیک شدن به آنها را نداشتند، مگر به عزم شکار بز کوهی در جوار نهرهایی که از برفها جاری میشد. پشت خارهسنگها، گودالهایی در صخرهها باز شده بود. این گودالها طبیعی به نظر میآمدند تا این که یکبار کوروش به یکی از آنها خزید و معلوم شد بیغولهای است. با سنگ بریده شده، کف آنجا در اثر آتشهایی که روشن کرده بودند مانند زغال سیاه شده بود و هنوز خاشاکی در اطراف باقی بود. با خود اندیشید که در گذشته، مردم در آن جا میزیستهاند و میکوشیدهاند مدخلهای آن جاها را پنهان دارند. در پارساگرد کسی از وجود آن بیغولههای پنهان خبر نداشت. ولی چون کوروش شرح آنها را به همسرش میگفت، متوجه شد که کنیزکان کاسپی تا آخر به دقت تمام گوش میکردند. البته اگر هم آنها از آن بیغولهها را میدانستند، حتما به کوروش فاش نمیکردند. کاسپیها مردمی نحیف و سیاهچرده و اولین سکنه فلات بودند. کوروش در دوران طفولیت، آنها را به نام مردم باستان یا مردم خاکی میشناخت که مانند موش خرمایی، خاک را گود میکردند و با دست، حبوبات میکاشتند و محصول درو میکردند و همچنین کوزه میساختند؛ حتی برای خود با خشت، خانه میساختند.
کتاب کوروش بزرگ